عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویستونود :_خودت نمیخوری؟ با لبخند میگوید +:نه.. نوش
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستونودویک
*نیکی*
خیارها را خرد میکنم و داخل ظرف میچینم.گوجه ها را هم،همینطور.عسل را داخل ظرف میریزم
و قاشق داخلش میگذارم.کره و مربا را روی میز میگذارم و نان تست و تافتون را،داخل سبد
حصیری نان میچینم.
میز تقریبا آماده است.سری به کتری میزنم.آب،جوشیده.
چای خشک،داخل تفاله گیر قوری میریزم،قوری را جلوی اجاق میگیرم و شیر کتری را باز میکنم.
بخار آب جوش،پوست دستم را گرم میکند و حس خوب زندگی به رگ هایم میبخشد.
قوری را روی کتری میگذارم و درش را میبندم.
مغز گردو ها را،کنار ظرف پنیر میگذارم و ظرف خامه را گوشه ی میز.
نگاهی به میز میاندازم.عجب میزی شد!
سریع به اتاقم میروم،تا قبل از بیدار شدن مسیح و مانی،کمی اتاق را جمع و جور کنم.
تخت را مرتب میکنم،جزوه هایی که دیشب نامرتب مانده بود را،منظم میکنم و داخل پوشه
میگذارم.
بلند میشوم و قبل از بیرون رفتن از اتاق،نگاهی به خودم میاندازم.
تونیک بلند آبی آسمانی و شال و شلوار سرمه ای.
چادر رنگی ام را مرتب میکنم و به طرف آشپزخانه میروم.
نرسیده به آشپزخانه صدای پچ پچ و گفت و گوی مسیح و مانی را میشنوم،جلوی میز ایستاده
اند.
:_مسیح یعنی کل این میز خوردنیه؟
مسیح لبخند میزند و حوله ی کوچکی که روی شانه اش انداخته برمیدارد.
:_مسیح میگم یعنی مام میتونیم پشت این میز بشینیم؟
مسیح دوباره لبخند میزند و با حوله،صورتش را خشک میکند.
:_بذا یه عکس بگیرم بذارم اینستا،نظرت؟
چند قدم جلو میروم و بلند میگویم:سلام
هردو به طرفم برمیگردند.
مسیح با لبخند نگاهم میکند:سلام
مانی میخندد:سلام.. به به عجب میز صبحونه ای
جلو میروم:بفرمایید.. بشینید...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝