eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.5هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_دویست‌‌وسی بعد از سال‌ها مهر لبم برداشته شد و بی اختیار
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• و به چشم هام اشاره کرد بعد بی هوا گفت: تو که اینقدر از این سفر تعریف می کنی و دلت می خواد بری‌خب برو... کلافه گفتم: بعد ده شب تازه لیلی زن بود یا مرد؟ باز ژانت توبیخم کرد: فارسی!؟ با خنده گفتم: _بابا تو ام کشتی ما رو... رو کردم به کتایون: تو مگه نمیدونی من برای چی نمیرم؟ _ چرا ولی این طوری که تو اشک میریزی گفتم لابد از کارت برات مهم تره دیگه گفتم شاید بتونی قیدش رو بزنی مگه چی میشه اگر بری؟ چند ثانیه بی پلک زدن و جنبیدن بهش خیره شدم و بعد زیر لب چند بار سوالش رو تکرار کردم تا مغزم به کار افتاد و تبعاتش رو محاسبه کرد: اگر برم تمام واحدهای این ترم رو باید حذف کنم شغلم توی آزمایشگاه از دست میره یه هزینه هم باید به هم تیمی هام توی تزم بدم که به جای منم کار کنن بعدا هم چند تا تست اضافی بدم هم زمانی و هم مالی خیلی عقب می‌افتم اصلا همچین پولی ندارم که بدم! کتایون سر تکون داد: پس نمی ارزه ولش کن! با خودم تکرار کردم: نمی ارزه... نمی ارزه؟ اگر نمی ارزید چرا من اینقدر بی تابم یعنی غرلمت عشقم رو بپردازم؟ توانش رو ندارم؟ چرا تا به حال بهش فکر نکرده بودم؟ اگر ادعا میکنم الان مهم ترین چیز برام این سفره پس چرا نفهمیدم هرچیزی رو میشه قربانی این دیدار کرد؟ چرا غرِ منفعت طلبی خودم رو سر حبیبم زدم؟ چرا بی عرضگی و بی تفاوتیم رو جای بی مهریش تعبیر کردم؟ دیو شک به جانم افتاد: این کار چقدر عاقلانه است؟ یعنی امام حسین راضی به این همه ضرره؟ بالاخره این دوره تموم میشه و برای زیارت مشرف میشی چرا باید تا این حد ضرر کنی؟ می ارزه؟ می ارزه؟ چه سوال بدی! معلومه که می ارزه معلومه که پیوستن به این دریا بر هر چیزی اولویت داره معلومه که وجودم مثل تشنه در حال احتضار به این حس و حال نیاز داره پس چرا تعلل میکنی؟ چرا در گل ماندی؟ صدای کتایون از افکار نامرتبم بیرونم کشید: _کجایی؟ _ها؟! _میگم بچسب به درست شیش ماه دیگه همه چیز تموم میشه هرجا خواستی برو _ شیش ماه دیگه یه سال دیگه از کجا معلوم زنده باشم از کجا معلوم بتونم کی از فردای خودش و دنیا خبر داره صدای اذان گوشیم مانع جوابی بود که روی زبون کتایون اومد طنین صداش سلول سلول بدنم رو مرتعش کرده بود و دلم رو... چه تصمیم سختی سخت بود یا من توانش رو نداشتم؟ بلند شدم و وضو گرفتم و برگشتم اتاق رو به ژانت گفتم: شرمنده عزیزم تو که یه هفته است عادت کردی امروز هم تنها نماز بخون حال من خوش نیست! یکم تنهایی احتیاج دارم... هردو بلند شدن و گرفته اتاق رو ترک کردن سجاده کوچکم رو که چفیه یادگاری سفر راهیان نور سال آخر دانشگاهم بود با یک مهر کوچک باز کردم از شدت دلتنگی اشکهام از قطره به موج تغییر شکل داده بود ... سلام آخر رو هم دادم هنوز بیقرار بودم خدایا من چه کار کنم!؟ وقتی که عقب می‌افتم مهم نیست ولی پولش چی؟ تو که میدونی من حتی پول بلیط هم ندارم چه برسه به... خدایا اگر قرار نبود بتونم برم چرا این امید از دلم گذشت؟ کلافه بودم فقط شنیدن آرومم می کرد با همون حال قرآن رو بغل گرفتم و به پیشانی چسبوندم مقابل صورت گرفتم و بازش کردم نگاهی به صفحه سمت راست کردم صفحه 295 سوره کهف آیه 16 آهی کشیدم و اشکهام شدت گرفت: منم همینو می خوام می خوام پناه بیارم به کهفت ناامیدم نکن! احساس شجاعت می کردم شجاعت برای بیرون زدن از روتین زندگیم برای شکستن عادت های زجرآوری که بهشون دچار بودم برای قیام، برای تغییر... برای شکستن غروری که حایل من و این سفر مقدس بود سجاده رو جمع کردم قرآن رو بوسیدم و توی کتابخونه گذاشتم گوشی رو برداشتم چند بار شماره گرفتم و قطع کردم با خودم گفتم: مرگ یه بار شیونم یه بار مدیون دلت نمون بهش برمیگردونی! شماره رو گرفتم جواب داد خیلی زود: سلام نه به اون که خداحافظی نکرده قطع می کنی نه به اون که یه ساعت نگذشته زنگ میزنی! کمی سکوت کرد: حالا چرا حرف نمی زنی؟ به سختی به زبان اومدم: سلام کجایی؟ _خونه چطور؟ _رضوان هرکاری می کنم آروم نمیشم حس میکنم این آخرین فرصتمه نباید از دستش بدم آهی کشید: چی بگم! هیچی نمیتونم بگم! _ منظورم اینه که دلم میخواد بیام فوری و برق گرفته گفت: یعنی چی که بیای تو که گفتی نمیتونی کارت گره میخوره! _برای کار همیشه وقت هست بعدا جبرانش میکنم فقط _فقط چی؟ _فقط اگر میتونستم غرامتش رو بدم... فوری گفت: یعنی مشکلت با پول حل میشه؟ _آره خب ولی پولش همچین کمم نیست نمیخوام به بابا رو بزنم می دونم اگر همچین پولی بهم بده خالی میشه البته من قرض می خوام ولی نمی خوام بهش فشار بیاد راستش من الان حتی پول بلیطم تا نجف رو کامل ندارم چه برسه برگشتش و... قسمت اول رمان ضحی👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/71020 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•