عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وسی_ودو -بله، نگران نباشید هانیه دهان باز کرد تا چیزی بگوید اما ص
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وسی_وسه
-البته ایشون هم می تونن کمکتون کنن. درسته آقای کسرائی؟
شروین که جا خورده بود سر بلند کرد:
- ها؟ بله؟
-ایشون چند تا مسئله دارن منم کلاس دارم شما می تونید کمکشون کنید؟
شروین که هنوز گیج بود گفت:
-من؟ ولی فکر نمی کنم بتونم
- اینها درسهای سال پیشه. مسلماً بلدید
شروین به تته پته افتاد.
- ولی ... باشه ... اما قول نمیدم بلد باشم
دختر که چندان راضی به نظر نمی آمد گفت:
-ولی استاد من می تونم فردا بیام. اینجوری مزاحم ایشون هم نمیشم
شروین با چهره ای عصبانی و نگاه هایی خشمگین در حالیکه سعی می کرد دختر نبیند برای شاهرخ خط و نشان می کشید ولی شاهرخ بی توجه به چهره سرخ شده شروین همانطور که سعی می کرد جلوی خنده اش را بگیرد گفت:
-نه، مزاحمتی نیست. ایشون مباحث آنالیز رو خیلی خوب بلدن
شروین دید چاره ای ندارد.
- بله، خواهش می کنم مزاحمتی نیست
شاهرخ بلند شد، کیفش را برداشت و تعدادی برگه سفید روی میز جلوی شروین گذاشت و گفت:
-چرکنویس، ممکنه نیاز بشه
بعد به سمت در رفت و گفت:
-موفق باشید. من بعداً جوابها رو نگاه می کنم تا اشکالی نداشته باشد. فعلاً خداحافظ
در را باز گذاشت و رفت. هر دویشان نگاهشان به درمانده بود بعد سرشان را به طرف هم چرخاندند. دختر زیر لب گفت:
-اگر می دونستم شما اینجائید اصلاً نمی اومدم
شروین که فکر نمی کرد بعد از آن معذرت خواهی سخت و رسمی! چنین چیزی را بشنود چهره اش در هم رفت و گفت:
- واقعا آدم نمک نشناسی هستید. من که معذرت خواهی کردم
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒