eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وشصت_وپنج -اگه بخوای خانوادت بی خیال شن باید کاری کنی که ماجرا از
🍃🍒 💚 شاهرخ گفت: -جلوتر از زمان حرکت نکن شروین مثل همیشه شانه ای بالا انداخت. - امروز بریم یه بیلیارد حسابی بازی کنیم که اگه زن بگیری دیگه نمیشه پیدات کرد شاهرخ این را گفت و نیشخندی زد. - هه هه . تو که کیف می کنی قیافه درمانده شروین دیدنی بود. شاهرخ قاه قاه خندید. هنوز سوار ماشین نشده بودند که گوشی شاهرخ زنگ خورد. نگاهی به گوشی کرد. - علیِ! تلفن را جواب داد. - سلام. خوبی؟ آره... باشه. داریم می آیم تلفن را قطع کرد و سوار شد. شروین ماشین را روشن کرد و پرسید: - اونم می خواد بیاد؟ -آره. میگه دوست دارم بدونم چه جوریه. گفتهبود وقتی خواستم برم خبرش کنم. صبح بهش گفتم آماده باشه. زنگ زده بود خبر بگیره! - تا حالا بازی نکرده؟ -علی جز کتاب و درس هیچ چیز دیگه ای رو تجربه نکرده - خسته نمی شه؟ -عشق کتابه! من خودم عاشق کتاب خوندنم ولی علی یه چیز دیگه است. وقتایی که خیلی خسته می شه یا حوصلش سر می ره با کتاب خوندن انرژی می گیره - کاراش عجیب غریبه - شاید اما حداقلش اینه که آخرش پشیمون نمیشه شروین حرفی نزد. چند دقیقه ای به سکوت گذشت. - چیه؟ تو فکری! -نمیدونم چرا اما یه کم نگرانم. علی صداش گرفته بود. با همیشه فرق داشت. فکر می کنم اتفاقی افتاده بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒