عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وشصت_وسه شاهرخ لبخندی زد. - تو از خونه فرار می کنی. بدوبیراهش مال
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وشصت_وچهار
- جداً که آدم خوشحالی هستی. یادت رفته من به خاطر همین نیلوفر خانم از خونه در رفتم
- دوست داری هر کاری می کنی من تأئید کنم؟ خب کارت اشتباه بود!
شروین که حرصش درآمده بود دندانهایش را به هم فشار داد.
- وااای شاهرخ، چی می گی تو؟ اصلاً بی خیال. حالا با این اوضاع چه کار کنم؟
-خب پس فرار راه حل نیست
- قبول بابا، حالا یه راه حل بده. من امشب رو چه کار کنم؟
-به نظر خودت چه کار باید بکنی
- انگار تو کلاً ما رو گذاشتی سرکار! من می گم نره تو میگی بدوش؟ اگه میدونستم که نمی اومدم سراغ تو
- آخه ممکنه راه حل من به درد تو نخوره
نگاه مرموز شاهرخ شروین را می ترساند...
چشن تولد شلوغ بود. سعی می کرد طبق حرف شاهرخ رفتار کند. برخلاف همیشه که سعی می کرد با بد اخلاقی خودش را از دست نیلوفر خلاصی کند. این بار آرام بود و نیلوفر این را به حساب علاقه می گذاشت. سعی می کرد عصبانی نشود. فقط منتظر فردا بود تا هرچه از دست نیلوفر عصبانی شده بود سر شاهرخ خالی کند!
*
-انگار از خان دوم هم زنده گذشتی!
شروین چشم هایش را باز کرد و سرش را از روی پشتی صندلی بلند کرد. شاهرخ بود که کنارش نشسته بود.
- انگاری راه حل های من همچین هم بد نیست ها!
- نه اصلاً. فقط یه مشکل کوچولو داره اونم اینه همه چیز وارونه می شه!
- یه چیزی هست به اسم تشکر. تا حالا به گوشت خورده؟
-می خوام کاری کنم طرف از من بدش بیاد. با این راه حل تو یارو فکر کرده عاشقشم که هیچی نمی گم! ساکت و مودب. عینهو آقا دامادهای خوب
- آقا داماد باید خوب و مودب باشن. این عروسه که باید از داماد بدش بیاد و فراری بشه تا داماد خلاص بشه. اونی که پا پس می کشه محکومه
شاهرخ این را گفت، بلند شد، روبروی شروین ایستاد و گفت:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒