eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍒 💚 و شروین با کمی مکث سری به علامت خداحافظی تکان داد. شاهرخ دم در نگاهی به شروین که مشغول خواندن کتاب بود کرد، لبخندی از سر رضایت زد ، در اتاق را بست و رفت. جلسه اش یک ساعتی طول کشید. شروین همچنان مشغول خواندن کتاب بود. - گفتم کتاب خوبیه اما نگفتم خودتو خفه کنی - آخه خیلی از سوالهام توشه! - گرسنت نیست؟ -چرا. منتظرت بودم بیای - خب اومدم - می ری سلف؟ -نه. عصر کلاس ندارم می رم خونه - این غیرمستقیم یعنی من پاشم برم خونمون دیگه - دقیقاً - متأسفم. من اصلاً حوصله خونه رفتن رو ندارم. بنابراین رو سرت خرابم - اما خونه من خبری از غذا نیست شروین گفت: -خیلی ساده است بعد دستش را شکل گوشی تلفن کنار گوشش گرفت و گفت: -الو؟ لطفاً 2 تا چلوکباب با مخلفات برای مشترک 177 - از وقتی اومدی نصف حقوقم شده شام و ناهار. توجیه شدی که اینجا خونه منه نه خونه بابات؟ شروین عینک آفتابی اش را که درآورده بود به چشم گذاشت و گفت: -ببین شاهرخ، امروز اگه فحش هم بدی من جایی نمی رم. پس خودتو خسته نکن - چرا اینقدر از خونه فرار می کنی؟ - برم خونه که چی؟ تا برم شروع می کنن به گیر دادن. سر کوچک ترین مسئله ای اوضاع داریم. کاش حالا چیزای به دردبخور هم بود - تو هم اسم هر سوالی رو میذاری گیر. قبول دارم که آدم گاهی واقعاً کم میاره اما باید یاد بگیری تحمل کنی. پدر و مادر رو که نمیشه عوض کرد بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒