🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وهفتاد_وهشت
و شروین با کمی مکث سری به علامت خداحافظی تکان داد. شاهرخ دم در نگاهی به شروین که مشغول خواندن کتاب بود کرد، لبخندی از سر رضایت زد ، در اتاق را بست و رفت. جلسه اش یک ساعتی طول کشید. شروین همچنان مشغول خواندن کتاب بود.
- گفتم کتاب خوبیه اما نگفتم خودتو خفه کنی
- آخه خیلی از سوالهام توشه!
- گرسنت نیست؟
-چرا. منتظرت بودم بیای
- خب اومدم
- می ری سلف؟
-نه. عصر کلاس ندارم می رم خونه
- این غیرمستقیم یعنی من پاشم برم خونمون دیگه
- دقیقاً
- متأسفم. من اصلاً حوصله خونه رفتن رو ندارم. بنابراین رو سرت خرابم
- اما خونه من خبری از غذا نیست
شروین گفت:
-خیلی ساده است
بعد دستش را شکل گوشی تلفن کنار گوشش گرفت و گفت:
-الو؟ لطفاً 2 تا چلوکباب با مخلفات برای مشترک 177
- از وقتی اومدی نصف حقوقم شده شام و ناهار. توجیه شدی که اینجا خونه منه نه خونه بابات؟
شروین عینک آفتابی اش را که درآورده بود به چشم گذاشت و گفت:
-ببین شاهرخ، امروز اگه فحش هم بدی من جایی نمی رم. پس خودتو خسته نکن
- چرا اینقدر از خونه فرار می کنی؟
- برم خونه که چی؟ تا برم شروع می کنن به گیر دادن. سر کوچک ترین مسئله ای اوضاع داریم. کاش حالا چیزای به دردبخور هم بود
- تو هم اسم هر سوالی رو میذاری گیر. قبول دارم که آدم گاهی واقعاً کم میاره اما باید یاد بگیری تحمل کنی. پدر و مادر رو که نمیشه عوض کرد
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒