عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وهفتاد_وچهار •فصل بیست وهفتم• - بفرمائید در باز شد و شروین پرید
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وهفتاد_وپنج
- اینجوری که نمیشه. پس من چه کار کنم؟!
- قرار نیست کاری کنی. فقط کافیه خودت باشی. ما فقط به زمان احتیاج داشتیم تا تو بتونی خود واقعیت رو نشون بدی. نیازی نیست فیلم بازی کنی. وقتی تغییرات تو رو ببینن همه چیز درست می شه
- به همین راحتی؟
-دقیقاً به همین راحتی. فرض کن قسمت دوم نقشه همینه. مگه نگفتی اون قسمت معرکه بود؟
-اما اگه خودم باشم میشم آدم مورد نظر اونا
- مطمئن باش اگر آدم مورد نظر اونا بودی الان این اتفاقات نمی افتاد
- اما من فیلم بازی کردم
- اگر فیلم بود هرگز باور نمی کرد. تو چیزایی رو گفتی که بهش اعتقاد داری
- اما شاهرخ باور کن قضیه به این راحتی نیست
- بارها کمکش رو دیدی. اما بازم بهش شک داری؟ برای یه بار هم که شده بهش اعتماد کن
شروین نگاهی کرد ولی حرفی نزد. شاهرخ بلند شد و گفت:
- کلاس تشریف نمی آرید؟
سر کلاس بیشتر از آنکه به درس گوش بدهد به شاهرخ خیره شده بود و فکر می کرد. کلاس که تمام شد شاهرخ پرسید:
- هنوز داری بهش فکر می کنی؟
- نه
- پس چی؟
-می دونی؟ هر کاری می کنم بازم این ماجرا برام عجیبه. اصلاً بودن خودتو غیرعادیه. هر چند دلیل خاصی براش پیدا نمی کنم اما تو کتم نمی ره که همه اینا اتفاقی باشه. مثلاً سر قضیه اون دختره. تو از کجا فهمیدی؟
شاهرخ کمی به شروین نگاه کرد و بعد با لحنی جدی گفت:
-خب راستش من نمی خواستم بهت بگم. ترسیدم روی دوستیمون تأثیر بذاره. ولی حالا که لو رفته مجبورم بگم
شروین که با دقت گوش میداد داد زد:
-می دونستم یه چیزی هست. خب؟
شاهرخ عینکش را برداشت و گفت:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒