عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وهفتاد_وسه - مطمئنی حالت خوبه؟ -آره خوبم. نگران نباش. شب بخیر ش
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وهفتاد_وچهار
•فصل بیست وهفتم•
- بفرمائید
در باز شد و شروین پرید توی اتاق، خودش را انداخت روی مبل و سلام کرد. شاهرخ که از این حمله ناگهانی جا خورده بود با تعجب سلام کرد.
- خوبی؟
- شما بهتری گویا. خبریه؟
-مگه برای احوالپرسی از یه رفیق باید خبری باشه؟
-برای احوالپرسی نه اما برای اینجور فتح الباب کردن و شیرجه زدن روی مبل و اون دهن تا بنا گوش باز، حتماً باید خبری باشه
- نقشت جواب داد. نامزدی به تأخیر افتاد
شاهرخ که تازه فهمیده بود ماجرا از چه قرار است عقب رفت و تکیه داد:
-تبریک می گم
- دیشب مامان رفته بود خونه خاله. کارد می زدی خونش در نمی اومد. بالاخره حاضر شد ماجرا رو لو بده. خاله و نیلوفر بهانه آورده بودن و گفته بودن بهتره یه مدت جشن عقب بیفته
- دلیلش چی بوده؟
- نیلوفر گفته باید بیشتر آشنا شیم! مامانم حسابی جوش آورده بود. می گفت چی شده یه دفعه! مگه تا حالا ندیده. منم ساکت و مظلوم. اینقدر قشنگ فیلم بازی کردم که خودم هم باورم شده بود
- پس خلاص شدی!
- نه کاملاً. باید یه کاری کنم کلاً قید رو بزنه. برای همین اومدم بقیه نقشه رو بگی. تا اینجاش که معرکه بوده
- بقیه ای نداره!
- یعنی چی؟
-یعنی نقشه تا همین جا بود. دیگه ادامه نداره
- این که نصفه است
- در هر حال چیز دیگه ای وجود نداره
شروین وا رفت.
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒