eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وپنجاه_وهفت - همیشه همین جوریه. وقتی خانمش فوت کرد تا روز سوم اصل
🍃🍒 💚 - کی باورش میشه زندگی به این راحتی تموم میشه؟ درست توی لحظه ای که اصلاً فکرشو نمی کنی شروین برای اینکه جو را عوض کند گفت: - شام چی می خوری؟ -اصلاً میل ندارم - اما صبحونه و ناهار هم نخوردی - می دونم ولی اصلاً میل ندار - ذخیره هم که نداری! شاهرخ لبخند زد و شروین که بلند می شد ادامه داد: -باشه. هر جور راحتی. فعلاً کاری نداری؟ - کجا می ری؟ - خونه! فردا دانشکده می بینمت. البته اگر به فردا رسیدم! - مطمئنی می خوای بری؟ - راه رفتنی رو باید رفت. اگه دیگه همو ندیدیم حلال کن. نه، نمی خواد تو بیای خودم میرم راحت باش - می خوام مطمئن شم که رفتی بیرون - مطمئن باش ترجیح می دم برم خونه تا امشب این قیافه تو رو تحمل کنم شاهرخ لبخندی زد و راضی شد که همراه شروین نرود. - هر وقت احساس کردی خیلی عصبانی هستی سکوت کن. فقط سکوت از پشت پنجره برای شروین که از در کوچه خارج می شد دست تکان داد و وقتی شروین رفت توی اتاق خودش رفت و دراز کشید... * دم خانه که رسید کلید انداخت و در حالیکه آرام اطراف را می پائید وارد خانه شد. همه جا به نظر امن و امان می آمد. پاورچین پاورچین وارد هال شد. داشت از پله های هال بالا می رفت تا به اتاقش برسد که صدائی از پشت سرش آمد. - آهای! صدای مادرش بود. ایستاد و برگشت. - بیا پائین ببینم! دو پله ای را که بالا رفته بود پائین آمد. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒