eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_و_نودو_چهار ♡﷽♡ امیرحیدر با لبخندی قد و بالا و صورت قاب گرفته در
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ گرما دیوانه کننده شده بود این چند روز. دانه دانه قاب عکسهای روی میز را تمیز میکردم. نگاه کردنشان همیشه باعث آرامشم میشد... زیبا تریین عکسهای عالم بودند اینها.... عکس خانواده ام... مراسم عقدمان...چه شب و روزهایی بود. به اتفاق امیرحیدر تصمیم گرفتیم عقدمان را میمهان ارباب باشیم. به ساده ترین صورت ممکن به امام جماعت صحن بین الحرمین گفتیم و خطبه عقدمان را خواند. من یک چادر سفید پوشیده بودم و حیدر با همان لباس پیغمبر کنارم نشست و همسرم شد. یک سال از زندگیمان میگذر و ما خوبیم...کنار هم خوشبختیم. بهشت برین نیست زندگیمان ولی خوشبختیم. حاج رضاعلی به مانند خیلی از علما من جمله حضرت آقا، روزی که دیدمان گفت بروید و بسازید! و ما هم میسازیم کنار هم...با هم میسازیم...با خودمان و سختی ها و حتی خوشی هامان! بعد از بازگشتمان البته لباس عروس هم به تن کردم. لباسی که روزی میگفتم حق هر عروسی است تنش کردن اما بعد ازآن تجربه تکرار ناشدنی واقعا دیگر برایم مهم نبود. اینکه مراسم عروسی آنچنانی نگریفتیم و عروسیمان شد همان ولیمه ی بعد از کربلا اصلا اذیتم نکرد! من من خب شاید خیلی بیشتر از باقی عروسها حظ برده بودم از عروسیم.... قاب عکس به یادماندی شب ازدواجم را سرجایش گذاشتم... عکس ابوذر و زهرا را نیز با دلتنگی پاک کردم... قربان دانه لوبیا های عمه بروم... دوقول بار دار بود عروسمان... آنها هم سر خانه زندگی شان رفته بود وپا به ماه بود زهرایمان و این روزها همه مان چشم انتظار آمدن علی اصغر و علی اکبر ابوذر بودیم... کمیل هم بالاخره به آرزویش رسیده بود و این روزها داشت درس میخواند برای امتحانات ترم اول کارگردانی! دلم لک زده بود برای مامان پری و پدرم بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃