عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_و_نود ♡﷽♡ آرام گفتم:من آدم ظاهر بینی نبودم....امیدوار بودم حرفها
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_و_نودو_یک
♡﷽♡
زهرا پیش از اینها منتظر این همکلاسی همیشه همراه بود با خوشحالی در را باز میکند:بفرمایید آقا
مهران خوش آمدید....
ابوذر با شنیدن نام مهران سرش را از کتاب پیش رویش برداشت و پرسید:کی بود زهرا جان؟
_آقا مهران دوستت بود...
و بعد چادر را روی سرش انداخت و رفت تا در خانه راباز کند!ابوذر متعجب به در نگاه کرد ....
حقیقتا انتظارش را نداشت!
بعد از چند لحظه مهران و دست گلش هر دو وارد شدند. ابوذر روی تختی که در هال بود کمی جابه
جا شد و مهران با لبخند محزون و سر به زیر نزدیکش شد. زهرا تعارفش کرد به نشستن و بعد
رفت به آشپزخانه تا بساط پذیرایی را آماده کند...
چند لحظه سکوت بینشان برقرار شد و بعد مهران بر خجالتش فایق آمد
_خوبی ابوذر؟
ابوذر به خوبی درک کرده بود خجالت دوستش را بزرگوار تر از این حرفها بود که به روی دوستش
بیاورد خطاها را!
_خوبم آقا مهران....
و سکوت تلخ دوباره برگشت...مهران اینبار دیگر طاقت نیاورد و بی مقدمه ابوذر را در آغوش
گرفت:شرمنده ام رفیق ...من اونقدری که فکر میکنی نامرد نیستم....
ابوذر سخت تر او را فشرد و گفت:کی گفته تو نامردی؟آروم باش داداش...
_اگه...اگه من نبودم ...تو امروز این حال و روزت نبود
ابوذر آرام میخندد و میگوید:چی میگی؟ قسمت این بوده! تو نه یکی دیگه....
مهران آرام از آغوشش بیرون آمد و گفت:من شرمنده ام ...شرمنده ی تو...شرمنده ی خانوادت و
حتی شرمنده ی اون دختر....
ابوذر لبخندی میزند و میگوید:من و خانوادم که نه ولی در خصوص اون خانم...بهت حق میدم...
ترس عجیبی به دل مهران چنگ زد. آرام گفت:من ...من نمیدونم باید چیکار کنم ابوذر؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃