eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . :_آره زنگ بزنم خیالش رو راحت کنم... مرسی زنداداش آرام میگویم:"نوش جان" مسیح نگاهم میکند +:تو هم به مامانت اینا یه زنگ بزن.. بگو خیالشون راحت باشه که ما رسیدیم،فردا میریم دیدنشون نگاهش میکنم:"دروغ بگم پسرعمو؟" لبخند عجیبی میزند که معنایش را نمیفهمم،کلا امروز کارهایش عجیب و غریب به نظر میرسد. +:خب بذا خودم الآن به مادرخانم زنگ میزنم! سرم را پایین میاندازم،معنی حرف هایش را نمیفهمم. صدای مانی،فکر و خیال را از سرم میپراند. :_الو...سلام مامان جان،خوبی؟ :_آره رسوندمشون خونه،خیالت راحت،مسیح بزنم به تخته رنگ و روش واشده! ناخودآگاه به مسیح نگاه میکنم. با لبخند پر از شیطنش دستی به صورتش میکشد، نگاهم میکند و لب میزند:"راس میگه؟" شانه بالا میاندازم و میخندم. باز هم صدای مانی میآید. :_باشه،گوشی گوشی.. بلند میشود و به طرفم میآید. :_مامان میخواد اول با عروسش حرف بزنه، مسیح جای تو بودم از حسودی میترکیدم. با شرم موبایل را میگیرم و سرپایین میاندازم. شوخی های گاه و بیگاه مانی کمی اذیتم میکند. :_سلام زنعمو صدای گرم زنعمو در گوشم میپیچد +:سلام عروس خوشگلم،خوبی خانمی؟خوش گذشت؟ به سلامتی برگشتین؟ببخشید عزیزم،حق داری ناراحت باشی که فرودگاه نیومدیم ولی همش تقصیر مسیحه،شوهرت نذاشت بیایم... تند و تند حرف میزند و مجال پاسخ دادن را از من میگیرد. شوهر؟هنوز به این واژه عادت نکرده ام. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝