eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:شیشه رو بده بالا،سرما میخوری... نفس عمیقی میکشم و شیشه را بالا میبرم. مانی هم چنان با تلفن مشغول است:آخه الآن نمیشه که..باشه.. ببینم چی کار میکنم... کنار خیابان پارک میکند،به طرف من برمیگردد: زنداداش شرمنده،من باید برم.. یه کارخیلی مهمی پیش اومده،ببخشید... میگویم:عیب نداره آقامانی دشمنتون شرمنده،ما برمیگردیم خونه.. مانی میگوید:نه بابا،شما برید... ماشین رو بردارین برین.. مسیح میگوید:پس خودت چی؟ مانی کمربند ایمنی اش را باز میکند :من کارم همین نزدیکیاست... نگران نباش...شما برین خوش بگذره.. خداحافظ زنداداش... میگویم:آخه... مانی پیاده میشود،مسیح هم. باهم دست میدهند و مانی میرود. مسیح،پشت رول مینشیند،بدون اینکه نگاهم کند میگوید:بیا جلو... پیاده میشوم و روی صندلی شاگرد مینشینم. مسیح راه میافتد : کجا برم؟ :_بریم خونه... +:تا اینجا اومدیم... بذا ببرمت یه جایی پشیمون نمیشی... چیزی نمیگویم. چیزی ندارم که بگویم. با همین قلدر بازی ها وارد زندگیم شد. دوباره به مردم و زندگی های رنگی شان خیره میشوم. دریای مواج فکر و خیال،درون طوفان هایش غرقم میکند. بازی عجیبی دارد سرنوشت... و از آن عجیب تر،بازی انسان هاست با هم... (اصاا پشیمونم...میخوام برگردم)... من پشیمان شده ام؟ واقعا دوست داشتم که سرسفره ی عقد دانیال بنشینم؟ نه،مسیح هرچه که باشد،هرچقدر هم متکبر و زورگو ، حداقل دوستم ندارد... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝