eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:شبا نمیترسی که؟ سر تکان میدهم :_فکر نکنم... +:قبل خواب در رو دوقفله کن.. :_چشم... جمله ام تا پشت لب هایم میآید و برمیگر دد. اما در نهایت سریع میگویم :_سلام برسونین.. مانی لبخند میزند و سر تکان میدهد. در را که میبندد، نفس راحتی میکشم و لبخند عمیقی روی لب هایم جاخوش میکند. حالا باید منتظر بمانم. به قول فاطمه "یا خودش میرسد یا نامه اش" یا برميگردد یا زنگ میزند... مطمئنم. *مسیح* ته سیگار را درون زیرسیگاری خاموش میکنم و دوباره به منظره ی خیابان خیره میشوم. سردرد امانم را بریده است... دستم را از بالا تا پایین صورت میکشم و نفسم را با صدای بلندی تحویل هوای اتاق میدهم. اخم عمیقی که فاصله ی ابروهایم را کم کرده،پیشانی‌ام را به درد میآورد.. پشت میز مینشینم و وزن شانه هایم را روی پشتی صندلی به تساوی پخش میکنم. گردنم را به عقب خم میکنم و چشم هایم را میبندم. صدای صحبت کردن مانی از پشت در میآید. نمیخواهم مرا در این حال ببیند، به سرعت وارد دستشویی میشوم و در را میبندم. صدای باز و بسته شدن در اتاق میآید،شیر آب را باز میکنم و مشتی آب خنک به صورتم میپاشم. خُنکای آب،التهاب صورتم را کم میکند.. صدای مانی را میشنوم،به نظر با تلفن صحبت میکند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝