eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . :_باشه... نه نگران نباشین میرسه دستتون.... نگاهی به صورتم و قطرات درشت آب روی ته ریش هایم در آینه میافتد..این چهره ی پر از غصه متعلق به کیست؟؟ خودم هم نمیدانم به چه مرگی دچار شده ام... صدای مانی همچنان میآید :_نه،دیگه آخرای ساله... لعنت به این حال،لعنت به سال... لعنت به من که دیدمت.... شیر آب را میبندم... دیگر نمیخواهم صورت غریبه ام را ببینم.از دستشویی بیرون میآیم. مانی رو به پنجره ایستاده و همچنان با تلفن حرف میزند. نگاهم به نقشه های لوله شده میافتد.. به طرفشان میروم که چشمم به سبد پیک نیک روی میز میافتد.کنجکاوی وادارم میکند به جای نقشه ها به سراغ سبد بروم. سبد را باز میکنم.بوی خوش غذای خانگی به صورتم میخورد. ناخودآگاه نفس عمیقی میکشم. بوی خوشِ قورمه سبزی، معده ی خالی‌ام را قلقلک میدهد.. از دیشب که با یک قاشق با نیکی غذا خوردم... آه... چشمانم را میبندم،نمیخواهم فکر کنم... به او و به هرچه من را به او وصل میکند... زندگی ام آرامش داشت،که او را دیدم.... صیفیجاِت تازه ی سالاد، اشتها را تحریک میکند... ظرف درداری روی دو قابلمه ی کوچک،پر از سالاد... مامان قبلا از این کارها نکرده بود.. دو تا بشقاب و قاشق و چنگال هم پایین سبد چیده شده... قابلمه ها را درمیآورم،ظرف سالاد را باز میکنم و مقداری سالاد داخل بشقابم میریزم. مانی همچنان به بیرون خیره شده و با فردِ پشت خط مذاکره میکند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝