💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوهشتادویک
مگر چه شد؟؟چرا مسیح یک باره اینقدر عوض شد؟
مانی از کنارم میگذرد
+:ببخشید من برم نقشه رو بردارم...
نفسم را با صدا بیرون میدهم.
نگاهم به قابلمه ها میافتد..
یعنی به خاطر جر و بحث سادهی مان و از حرف های دیشب من ناراحت شده؟..
شاید باید از او به طریقی معذرت خواهی کنم..
نمیدانم چرا ولی دلم نمیخواهد او ناراحت باشد..
به طرف آشپزخانه میروم،چشم هایم برق میزند.دو ظرف تقریبا کوچک دردار از کابینت
درمیآوردم.
یکی را پر از برنج میکنم و دیگری را از خورشت جاافتاده.. ظرف دیگری برمیدارم و کمی سالاد
داخل آن میریزم.ظرف ها را آرام و بااحتیاط داخل سبد پیک نیک کوچکی میچینم.
ِ خوشحال و صورت
مانی،نقشه های لوله شده به دست وارد سالن میشود.نگاهش از چشمان
خندانم به سبد پیک نیک روی دستانم میرسد.
لبخند میزنم
:_نهارتون...
+:ولی نیکی جان...
:_آقامانی ولی و اما نداره...واسه شمام ریختم...نوش جان
مانی ناچار سرش را تکان میدهد و سبد را از دستانم میگیرد.
خوشحالم،این غذای ناقابل میتواند نشانه ی آتش بس باشد...حتی اگر من ناخواسته،موجب
رنجش مسیح شده باشم،با این کار معذرت خواهی کرده ام.
مانی میگوید
+:کاری داشتی به خودم بگو..
:_ممنون
+:خداحافظ
:_خداحافظ
جلوی در که میرسد برمیگردد..
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝