eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_سیصدوچهل‌وهشتم آقا جان از جا برخاست و گفت: خ
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• با تکان های دست راضیه از خواب بیدار شدم. چارقدم را از روی صورتم عقب کشیدم که راضیه سلام کرد و گفت: پاشو خانم خوش خواب نمازه به کنارم نگاه کردم و پرسیدم: بچه ام کجاست؟ راضیه لبخند زد و گفت: ماشاء الله این قدر خوابت سنگینه صدای گریه اش رو نفهمیدی مادر اومد بغلش کرد برد بهش نبات داغ داد خورد الانم بغل آقاجانه چارقدم را روی سرم درست کردم و گفتم: اصلا نفهمیدم گریه کرده راضیه در حالی که لحافش را تا می زد گفت: حق داری خسته بودی پاشو زود نمازت رو بخون صبحانه بخور دیشبم شام نخورده خوابیدی ژاکتم را پوشیدم و پرسیدم: تو چرا نرفتی خونه تون؟ راضیه لحاف و تشکش را گوشه اتاق گذاشت و گفت: حسنعلی چند روزیه رفته شهرستان پیش پدر و مادرش منم خونه تنها بودم گفتم تا هستی این جا بمونم زیر لب آهانی گفتم و به حیاط رفتم. هوا به شدت سرد بود و وضو که گرفتم از سرما دندان هایم محکم به هم برخورد می کرد. بعد از نماز به مهمانخانه رفتم و علیرضا را از بغل محمد حسین گرفتم. کنج دیوار و چسبیده به در نشستم تا او را شیر بدهم و از خانباجی پرسیدم: کهنه های علیرضا رو کی شسته؟ خانباجی در حالی که برای صبحانه گردو می شکست گفت: راضیه نصفه شبی پا شده شسته آه کشید و گفت: براش دعا کن نگاه نکن باهات میگه می خنده حالش اصلا خوب نیست. حسنعلی هم معلوم نیست بعد سقط این بیچاره کجا ول کرده رفته نمیگه این دختر مراقبت میخواد محبت میخواد مادر لب گزید و گفت: خانباجی هیچی نگو الان میاد میشنوه ناراحت میشه خانباجی گردو ها را در بشقابی ریخت و گفت: شما و آقا رو نمی دونم ولی من با خودم عهد کردم دیگه تو روی حسنعلی نگاه هم نندازم آقاجان گفت: اون بنده خدا هم حتما دلیلی برای رفتنش داشته _حاجی توجیهش نکن به خاطر دل دخترت هم شده و اشکایی که ریخته باید حتما گوشش رو بتابونی مادر از حرف خانباجی خندید و گفت: معلومه دلت حسابی پره از دستش _دلم پر نیست خونه .... موندم شما و آقا چه دلی دارین به هیچ کی هیچ چی نمیگین اون از دیشب اون دختره ور پریده هر چی دلش خواست به رقیه گفت چیزی نگفتین اینم از این .... جمله خانباجی کامل نشده بود که راضیه وارد اتاق شد. کنار بخاری نفتی اتاق رفت و با لبخند پرسید: غیبت کنونه؟ خانباجی سفره صبحانه را پهن کرد و گفت: نه حرص خورونه از حرف او همه خندیدیم که آقاجان گفت: حرص نخورید اونا عزادار و داغدارن شرایط شون به هم ریخته و بده حالا ما هم اون وسط یه حرفی می زدیم دعوا هم می شد دیگه بد از بدتر می شد راضیه کنار سفره نشست و چند لقمه آماده کرد. لقمه ها را در پیش دستی گذاشت و کنارم آمد. لقمه ای را جلوی دهانم گرفت و گفت: بخور بچه شیر میدی ضعف نکنی تشکر کردم و گفتم: باشه خودم میام میخورم راضیه لقمه را در دهانم گذاشت و گفت: تا این بچه شیرش رو بخوره تو ضعف می کنی 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید محمد اکبری صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•