eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_سیصدو‌بیست‌ودوم محمد علی رفت و احمد گوشه ای ا
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• _باز چته خواهر همه حیاط رو گذاشتی روی سرت؟ خانم صاحبخانه بود که از بالای ایوان خانم همسایه را مخاطب قرار داد. خانم همسایه با عصبانیت لب پله ها رفت و گفت: به مستاجرات بگو حیاطو به نجاست نکشن من صدامو نمی برم بالا با دست به من اشاره کرد و گفت: زنیکه یه تشت زیر دستش نذاشته همین جوری شیرو باز کرده کهنه بچه اش رو داره می شوره نجاست بچه اش رو پاشید همه جا نمی فهمه ما این جا ظرف می شوریم لباس می شوریم بچه هامون این جا راه میرن بعد نجاستا می ماله دست و پاشون میان خونه همه جارو نجس می کنن خانم صاحبخانه گفت: الکی شلوغش نکن یه شلنگ می گیره حیاطو می،شوره پاک میشه دیگه رو به من کرد و گفت: تو هم از این به بعد مثل آدم کهنه بشور که این ماجراها پیش نیاد چند ساعت نیست اومدی ببین چه قشقرقی راه انداختی تا خواستم لب از هم باز کنم و چیزی بگویم به سمت اتاقش رفت و در را بست. خانم همسایه به سمتم آمد و گفت: زود بر می داری تمام حیاطو می شوری این کثافت کاریت رو جمع می کنی تو نجس پاکی اگه سرت نمیشه ما نماز می خونیم و برامون مهمه از حرفش دلم شکست. این را گفت و به سمت اتاقش رفت. بعضی خانم ها به تاسف برایم سر تکان دادند و پچ پچ کنان یا غرولند کنان رفتند. یکی از خانم ها کنارم آمد و گفت: از حرفاش ناراحت نشیا ... به سمتش چرخیدم که گفت: بنده خدا وسواس داره همیشه کارش همینه تا روزی چند بار همه رو مجبور نکنه همه جا رو بشورن و آب بکشن دست بردار نیست. خواهر صابخونه است و جز خود حاج خانم کسی جرات نداره بهش تو بگه نگاهی به کهنه هایی که شسته بودم انداخت و گفت: چرا تو تشت نشستی؟ با بغضی که گلویم را می فشرد و نمی گذاشت راحت صحبت کنم گفتم: به اون خانم هم گفتم تشت نداشتم ... و.... مجبور شدم این جوری بشورم ... ولی حواسم بود آبش این ور اون ور نپاشه _چطور تشت نداری مگه وسایلاتون رو نیاوردین؟ سر به زیر انداختم و گفتم: ما از روستا اومدیم هیچ وسیله ای با خودمون نیاوردیم ... شوهرم گفته کم کم کار می کنه ... می خره به رویم لبخند زد و گفت: خیلی خوب اشکالی نداره حالا هم مثل بچه ها بغض نکن من یه تشت اضافه دارم بعد برات میارم _دست شما درد نکنه _سرت درد نکنه .... منم مشهد غریبم هر کار داشتی به خودم بگو بالاخره باید هوای همو داشته باشیم به رویش لبخند زدم و گفتم: ممنون خدا خیرتون بده به سمت یکی از اتاق ها اشاره کرد و گفت: اتاق من اونجاست کار داشتی یا هر وقت خواستی بیا پیشم _چشم حتما مزاحم میشم _مراحمی قدمت به روی چشم من فعلا برم _بفرمایید راحت باشید با لبخند خداحافظی کرد و رفت. نیم نگاهی به آسمان کردم و از خدا کمک خواستم. دوباره شیر آب را باز کردم و با آب سرد شیر مشغول چنگ زدن کهنه ها شدم. دست هایم از سرما قرمز و کرخت شده بود. کهنه ها را فشردم تا آب اضافی شان خارج شود واز جا برخاستم. حالا نمی دانستم آن ها را کجا پهن کنم تا دوباره درد سر نشود. در هر طرف حیاط چشم چرخاندم و در آخر آن ها را روی نرده فلزی جلوی اتاق مان پهن کردم. جاروی سیخی بزرگ گوشه حیاط را برداشتم، شیر آب را باز کردم و حیاط را شستم. حیاط بزرگ بود و حسابی کمرم درد گرفت و زیر دلم تیر می کشید. سرما هم انگار مستقیم در استخوان هایم نفوذ می کرد. دست هایم هم از بس یخ کرده بودند دیگر حس نداشتند 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید سید یحیی بلادی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•