eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• _دیروز صبح تا نامه محمد آقا به دست مون رسید راه افتادیم ظهر رسیدیم مادر گفت: پس تازه اومدین مشهد دیشب کجا مونده بودین؟ محمد علی گفت: احمد آقا نزدیک حرم اتاق کرایه کرده قراره اونجا زندگی کنن خانباجی گفت: وا ... خودتون که خونه دارید چرا برید جای دیگه؟ برگردید خونه خودتون محمد علی گفت: حرفا می زنی خانباجی احمد تحت تعقیبه دیروز ندیدین چه قدر تو مراسم تشییع مادرش پر از مامور و آژان بود؟ تا همین جا هم که اومدن اشتباه کردن اگه بگیرنش ... مادر نگذاشت جمله محمد علی کامل بشود و گفت: بسه دیگه نمیخواد این حرفا رو بزنی نفوس بد بزنی ان شاء الله که اتفاق بدی براشون نمی افته محمد علی پرسید: تا کی قراره این جا باشی؟ در حالی که از گرما لباسم را تکان می دادم گفتم: نمی دونم ... احمد گفت چند روزی این جا باشم بعد میاد دنبالم مادر علیرضا را روی تشکش گذاشت و از جا برخاست. در حالی که برایم لحاف و بالشت در می آورد گفت: تا هر وقت هستی قدمت روی چشم بالشت و لحافم را کنار علیرضا پهن کرد و گفت: فعلا خسته ای بگیر بخواب ما یه سر میریم خونه حاجی صفری خانباجی گفت: خانم جان شما برید من می مونم باز شما برگشتید من میرم _منم میخوام بیام آقاجان جوراب هایش را از پشت پشتی برداشت و گفت: تو تازه از راه رسیدی بخواب استراحت کن بعد از ظهر می برمت 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهیدان فضل الله و عنایت الله اکبری صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•