عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_سےام ] برای خرید با ماشین خودم راهی شهر ش
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_سےویڪم]
با اینکه باز هم ته دلم یک جوری بود
اما برای جبران این چند وقت ،
زنگی به سعید زدم .
با دومین بوق برداشت:
جانم عزیزم!
سعی کردم لبخند بزنم ! سعی کردم لحن و صدایش را با نواب مقایسه نکنم !
من چقدر نواب نواب می کردم این روز هااا! : سلام خوبی ؟!
_مرسی خانومم ، تو خودت خوبی؟!
چیکارا میکنی؟!
جلوی آینه ایستادم :
خوبم ، هیچ عکاسی و ویرایششون
حس کردم صدایش شیطان شد :
مهمون نمی خوایی؟!
چشمانم گرد شدند ، همین را کم داشتم :
میخوایی بیایی؟! کِییی؟!
به جای ذوق هول کردم بیشتر !
_ مشخص نمیشه ولی
تا آخر تعطیلات یه سر بهت میزنم !
خوشحال نشدی؟!
از دروغ بیزار بودم اما ..:
این چه حرفیه قدمت سر چشم !
بعد هم کاری برایش پیش آمد
و خدا حافظی کردیم.
رو به آینه سر تکان دادم
و برای خودم دهان کج کردم
"این چه حرفیه قدمت سر چشم "
یعنی خاک تو سرت بکنن
ریحانه که زندگیت شده دروغ ...
پشت چشمی هم برای خودم نازک کردم ،
واقعا که تاسف داشت !
بعد هم راهی دریا شدم ، نزدیک غروب بود و دیدن آسمان تیره و دریای مواج حالم را گرفته تر کرد !
خلوت ترین جای ساحل ، روی شن ها نشستم .
چشمانم را بستم و سعی کردم
که صدای دریا آرامم کند .
کاش کسی بود برای درد و دل .
یکی که راهنمایی ام کند ؛ اصلا راهنمایی هم نخواستم فقط به حرف هایم گوش بدهد !
یک گوش شنوا میخواستم همین ،
خواسته زیادی بود؟!
نیم ساعتی را به همان حالت به دریا چشم دوختم ، صدای برخورد موج های بلند با ساحل قشنگ بود .
ایستادم و چند قدم بیشتر رفتم، آنقدر رفتم که وقتی چشم باز کردم تا گردنم آب بود !
لبم را به دندان گرفتم ،
ساحل خلوت بود و خالی از هر جنبنده ای!
شنا هم که بلد نیستم خدا رو شکر !
همینطور که تلاش می کردم برگردم ، از دور فردی را دیدم که آرام به طرف ساحل می آمد ، کاش نایی بود برای فریاد زدن !
پایم لیز خورد
و بعد فشار شدت آب و دست و پا زدنم..
چشم که باز کردم در ساحل بود ،
با تعجب به دور و اطراف نگاه کردم
و بعد مثل یک فیلم همه چیز به یادم آمد.
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal