🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_شش ♡﷽♡ لیوان نسکافه تقریبا داغم را به دست گرفتم و وارد محوطه بیمارستان شدم و شماره مامان عمه را گرفتم دومین بوق بود که گوشے را برداشت: جانم آیه جان _سلام مامان عمه خوبے؟ خواستم خبر بدم من امشب نمیام خونه جاے مریم شیفت میمونم نگران نباش یا تو برو خونه بابا اینا یا میگم ابوذر بیاد کدومش راحت ترے؟ _تو باز از خود گذشته بازیت گل کرد؟ مریض میشے آیه! بے خوابے هم یه نوع مرضه! تو که باید بهتر بدونے لبخندے رولبهایم مینشیند براے این مادرانه هاے عین مادرِ پشتِ خط _فدات بشم نگران نباش من هر وقت یه تایم خالے پیدا کنم میخوابم غصه منو نخور حالا میرے خونه بابا اینا یا ابوذر و خبر کنم؟ غرغر کنان میگوید: خود دانے ... منم جایے نمیرم به اون شازده خبر بده بیاد بلکم ما تمثال مبارکشون رو زیارت کنیم بعد چند وقت در دلم زمزمه کردم بیچاره ابوذر!! همین هفته پیش یک شب پیش ما بود! _چشم غرغرو خانم امرے فرمایشے ندارے علیا مخدره؟ _خیر امرے نیست! مواظب خودت باش به خودت برس یه چیز درست درمون بخور... _چشم چشم چشم... خیلے ممنونم که اینقدر به فکرمے با اجازت قطع کنم الان به ابوذر زنگ میزنم _خداحافظ _یاعلے خداحافط گوشے را قطع کردم و روے نیمکتے که بے صدا به اسم خودم زده بودم نشستم... به لیوان نسکافه اے که حاال دیگر ولرم شده بود نگاه کردم میخواستم فکرم را متمرکز کنم روے یک چیز و مهم نیست آن چیز چه چیز باشد! فقط یک چیز باشد! مثل یک دغدغه! بہ قلم🖊 " #نیل_۲ "✨ #ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ومنبع‌‌مجازنیسد☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃