عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_شصتوچهار میدهد و سوار میشویم . . . چند دقیقه طول میک
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_شصتوپنج
هوای ابری شهر، باعث تاریکی بیشتر هوا شده است.
دوباره سوار ماشین میشویم و راه میافتیم. حس میکنم باید تشکر کنم،
امروز یکی از بهترین روزهای عمرم بود.
- عموجان، آقاسیاوش،
مرسی که امروز به خاطر من، از کار و زندگی افتادین...
امروز یکی از قشنگ ترین روزهای عمرم بود..
دست هردوتون درد نکنه
آقاسیاوش میگوید:
اختیار دارین، به لطف شما یه روز به خودمون مرخصی دادیم
و خوش گذشت، دست شما درد نکنه
عمو میگوید:
نبینم دیگه از این تعارفها، نشنوم دیگه، خب؟
سر تکان میدهم.
جلوی رستوران آقاسیاوش، ماشین متوقف میشود و پیاده میشویم.
فِرد ، گارسون، جلو میآید و سلام میدهد:
سلام آقاوحید، آقا سیاوش و خانم
جواب سلامش را میدهم، عمو و آقاسیاوش گرم با او صحبت میکنند.
عمو دستم را میگیرد و راهنماییام میکند به طرف پشت رستوران.
جای قشنگ و دنجی به نظر میرسد،
به جای صندلی، فقط یک تخت سنتی گذاشتهاند و لاله عباسی های قدیمی ایرانی...
انگار نه انگار،در قلب لندن، چنین جایی هست.. همه چیز سنتی و ایرانی.
به نظر میرسد جزو محیط رستوران نیست
عمو میگوید:
اینجا، جایگاه من و سیاوشه.
تو تنها نفر سومی هستی که از اینجا باخبری.
سیاوش خواست که تو هم اینجا رو ببینی
+ خیلی قشنگه.
آقاسیاوش به طرفمان میآید:
ای بابا هنوز که ایستادید؟
چی میل دارید؟
با تعجب نگاهش میکنم.
عمو میگوید:
من کوبیده، تو چی نیکی؟
+ منم همینطور.
آقاسیاوش می رود،
متعجب به عمو میگویم:
مگه نگفتین آقاسیاوش صاحب اینجاست؟
پس چرا سفارش گرفت؟؟
عمو میخندد:
بس که متواضعه
آقاسیاوش میآید و مینشیند:
الان غذا حاضر میشه،
خب نیکی خانم،اینجا چطوره؟
+ واقعا قشنگه، رستوران ایرانی بدون تخت نمیشه که.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•