eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_صدوبیستم گاهی خدا دستور به انجام کارهای عجیبی میده که شای
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• _ آفرین خودت جواب خودتو دادی از مصادیق برکته برکت موردی که بررسی نمیشه برآیندی بررسی میشه قبلا هم گفتم خدا نظم و سنت و علم طراحی خودش رو هیچگاه به هم نمی زنه با منطق خالقیت سازگار نیست سیستم طراحی کنی بعد به یه جور دیگه کاراتو پیش ببری مسائل جوی که قرار نیست به طور کامل تحت شعاع برکت رسوندن به جایی قرار بگیره خب معلومه حسب موقعیت جغرافیایی کانادا پرآبه و ایران و عراق کم آب مگه تمام برکت در آب خلاصه میشه یا از برکات و نزولات هیچی نباید به غیر مومنین برسه فکر کردی خدا بقیه بنده هاش رو ازگرسنگی میکشه خدا به حساب رحمانیت به همه بندگانش روزی میده چه کافر چه مومن رحمت های خاص رو متناسب با موقعیت متوجه مومنین می کنه حالا این نعمت‌ها مجموعه است موردی نیست بعدا براتون مثالش رو هم میزنم ۱۴۶ هم پیش بینی آینده یهوده چیزی که الان داریم می بینیم آیه ۱۸۵ "بعد از این به کدام سخن ایمان خواهید آورد؟!" سوال عجیبیه... خیلی تکان دهنده ست اصلا این لحن و مدل صحبت قرآن تو هیچ کتابی وجود نداره _ آیه ۲۰۰ پیامبر ها که معصوم هستن هم وسوسه میشن؟ _ معلومه البته عصمت درجه بندی داره درجه هم بستگی به میزان توفیق خود فرد داره که تا چه حد تونسته رشد کنه _ این قضیه عصمت برای من جا نمی‌افته یعنی چی مگه میشه یه نفر نتونه گناه کنه خب اینکه میشه همون فرشته دیگه ارزشی هم نداره وقتی اختیاری نیست _ اختیار هست عصمت آگاهانه کنترل میشه ببین معصوم کسیه که خدا اون رو برای جایگاهی انتخاب کرده که باید بری از گناه باشه و اون هم متناسب با اون جایگاه خودش رشد میکنه و گناه نمی کنه کاملاً آگاهانه و سختیش به همینه بخاطر همینه که میگم برای انتخاب افراد در این سمت ها کاملا شایسته سالاری شده کسی انتخاب شده که قطعا بتونه خودش رو حفظ کنه اما مختار نه مجبور به ظرفیت ها نگاه شده تو بخوای جسم داغ بلند کنی با انگشت کوچیکه بلند نمیکنی چون از پسش برنمیاد با سبابه و شصت میری جلو که معلومه محکمن و تخطی نمیکنن سوره انفال آیه ۱۷ مربوط به جنگ بدره زمانی که جنگ بدر شروع میشه ابتدا پیغمبر یک مشت خاک بر می‌دارن و به سمت جبهه دشمن می پاشن به نماد ضربه و بعد یک طوفان شن هم به پا میشه که در پیروزی مسلمانها موثر بوده این آیه اون اتفاق اشاره میکنه ادبیات قشنگی هم داره این جمله کتایون_اصلا جنگ بدر چرا در میگیره مسلمانها چرا به کاروان تجاری اونها حمله میکنن؟ _به جبران اموالی که در مکه ناگزیر جاگذاشتن و مجبور به فرار شدن به دلیل نفی بلد مشرکین ۲۴ آیه قشنگیه ان الله یحول بین المرء و قلبه خدا بین انسان و قلبش حایله به عبارت دیگه قلب انسان بین دو انگشت خداست میتونه در هر زمان منقلبش کنه و به چیزی توجهش بده 29 هم خیلی عجیبه خدا می فرماید اگر بچه‌های خوبی باشید یه وسیله یه سنجه بهتون میدم که راحت حق و باطل رو از هم تشخیص بدید خب اون سنجه چی میتونه باشه؟ بهش فکر کنید که چه چیزی اونقدر قدرت داره که در تمام ادوار و همیشه بتونه حق و باطل رو تفکیک کنه ژانت_منظورش قرآنه؟ _ قرآن رو که داده یه چیزی هست که میگه اگر خوب باشید بهتون میدم! بهش فکر کنید... جزء دهم آیه 57 می فرماید طوری بهشون حمله کن از لحاظ ادوات و نیروها و روحیه که بترسن و فرار کنن یعنی کشتاری صورت نگیره و حتی المقدور ریخته نشه! آیه ۶۳ هم میفرماید بین مسلمان‌ها الفت و مهری هست واقعا هم هست اصلا همین که تونسته چند تا قیبله که تا قبلش در شرایطی نسبت به هم بودند که اگر یکی‌شون می‌گفت ماست سفیده اون یکی میگفت سیاهه رو کنار هم حول یک محور و یک امت جمع کنه مهمترین و بزرگترین معجزه اجتماعی پیامبره در یک کلام تشکیل امت واحده در جامعه‌ای با ساختار عشیره ای واقعاً می تونه یک معجزه قلمداد بشه همین الانش هم همینطوره مسلمانان نسبت به هم محبت قلبی مثال زدنی دارن که البته این خواست خداست که این محبت رو بین قلوب مسلمین جاری کرده میفرماید هرچی ثروت توی دنیاست اگر کسی خرج کنه نمی تونه محبت بین انسانها جاری کنه فقط منِ خدا این کار ازم بر میاد چون یحول بین المرء و قلبه قلب آدم توی دستمه فقط من نه هیچ بشری ای پیغمبر این دلیل حقانیت توئه که تونستی این امت رو با وجود اختلافاتی که دارن حول محور دین جمع کنی و این محبت امروز بین اونها جاریه که برای هم فداکاری می‌کنن در حدی که وقتی مهاجرین به مدینه میان انصار خونه هاشون رو با اون ها قسمت می کنن! پدیده نادریه در طول تاریخ آیه ۷۲ تاکید بر وفای بر پیمان حتی با دشمن چون اعتبار و وجهه اجتماعی یک مسلمان برای خدا مهمه یک مسلمان باید قابل اعتماد باشه برای همه البته تا زمانی که اونها هم به عهد خودشون وفادار باشن . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_صدوبیست احمد چشم به من دوخت و بعد رو به مادر
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• پدر و مادر احمد در بهار خواب نزدیک اتاق احمد ایستاده بودند. احمد در اتاق را قفل کرد و کلیدش را در جیبش گذاشت و رو به پدرش گفت: ان شاء الله این دفعه که برگشتم میام وسایلامو می برم خونه خودمون. حاج علی گفت: بذار همین جا باشه. کاری که به ما نداره. احمد با لبخند جلو رفت و دست پدرش را بوسید و بعد هم دیگر را در آغوش کشیدند. مادرش گفت: بیایین بریم بشینیم یه چایی شربتی چیزی بخورین. احمد مادرش را در بغل گرفت و بوسید و گفت: دستت درد نکنه قربونت برم ولی دیر شده باید زود برم. مادرش چادرش را مرتب کرد و گفت: رقیه رو اگه دوست داره بذار این جا بمونه احمد تشکر کرد و گفت: ممنون قربونت برم ولی به حاجی معصومی قول دادم می برمش اون جا. مادرش سر تکان داد و گفت: باشه مادر. هر طور صلاحه. جلو رفتم و با مادر و پدر احمد خداحافظی کردم و بعد از خانه شان بیرون زدیم. سوار ماشیم احمد شدیم و مرا به خانه پدرم رساند. داخل کوچه توقف کرد. دستم را گرفت و با لبخند زیبایش و نگاه پر از احساسش به رویم خیره ماند. با شستش پشت دستم را نوازش کرد و گفت: برام خیلی سخته ازت جدا بشم و چند روز نبینمت ولی چاره ای نیست. باور کن هر لحظه به یادتم. به قلبش اشاره کرد و گفت: جات این جاست رقیه خانم. به رویش لبخند زدم و گفتم: دعا می کنم کارت زود تموم بشه و زود برگردی. نبودنت خیلی سخت و عذاب آوره دلتنگیت منو می کشه _خدا نکنه عروسکم. چند روزه میرم و بر می گردم. بهت قول میدم قبل ماه رمضون خونه باشم. _قول میدی؟ ... قول میدی کارت بیشتر طول نکشه. احمد دستم را بالا آورد. بوسید و گفت: آره قول میدم. بهت قول میدم روز پیشواز برگردم. اصلا شما صبح روز پیشواز برگرد خونه مون. منم رسیدم مستقیم میام خونه. خوبه؟ لبخند زدم و گفتم: از خوب هم خوب تره. عالیه احمد در ماشین را باز کرد و گفت: پیاده شو قربونت برم. از ماشین پیاده شدم و احمد وسایلم را برایم آورد. در که زدم خانباجی در را باز کرد و با احمد حال و احوال کرد. خانباجی تعارف کرد احمد داخل بیاید اما احمد تشکر کرد و گفت مسافر است. خانباجی اصرار کرد احمد بماند تا او را از زیر قرآن رد کند. گویا مادر را هم خبر کرد چون او هم برای بدرقه احمد آمد. احمد را از زیر قرآن رد کردند و او هم بعد از خداحافظی سوار ماشینش شد و رفت. مادر پشت سرش آب ریخت و برایش آیه الکرسی و دعا خواند و بعد با هم به داخل خانه رفتیم. در این چند روز که خانه مادرم بودم هر چند هر روز با اعضای خانواده سرم گرم بود، خواهرانم می آمدند و به صحبت وقت می گذراندیم ولی از شدت دلتنگی حس خفگی می کردم. اتاقم حالا اتاق محمد علی شده بود که به بهانه درس خواندن به آن جا می رفت ولی هر وقت به او سر زدم او را در حال مطالعه کتاب های غیر درسی می یافتم. روز پیشواز رسید. همه مان سحری خوردیم و نیت روزه کردیم. بعد از طلوع آفتاب از آقاجان خواستم مرا به خانه مان ببرد آقاجان مرا جلوی در خانه پیاده کرد و بعد از خداحافظی رفت. کلید انداختم و وارد خانه شدم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•