•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدودوازده
+:حالا هرچی...
:_خب حاج خانم مخالفه؟
+:نه،حاج خانم از خداشه،سیاوش مخالفه،چه بدونم؟ میگه یه نفر دیگه رو دوست داره...
سعی میکنم رفتارم،عادی جلوه کند
:_حاج خانم که منطقی بود...
+:الآنم منطقیه،به سیاوش میگه:خب مگه یه نفر رو دوس نداری،بگو کیه،من برم
خواستگاری..ولی سیاوش همینطوری نگاش میکنه،حاج خانم هم خیال میکنه سیاوش دروغ
میگه.
نفسم را حبس میکنم
:_حالا دروغ میگه؟
+:نمیدونم....آخه اگه واقعا به یه نفر عالقه داشت،حتما به من میگفت..لام تا کام چیزی نمیگه..
به طرف آقاسیاوش برمیگردم. کلافه دست در موهایش میکند.مشخص است که نمیتواند طرف
پشت تلفن را مُجاب کند.
+:حاج خانم میگه بابا،یه کلمه بگو،یه اسم فقط.. اما سیاوش میگه یا اون دختر،یا هیچکس
سرم را پایین میاندازم،چرا اینطور شده ام...دلم نمیخواهد به هیچ چیز فکر کنم. از فکری که به
سرم افتاده،لرزه به جانم میافتد... خدایا،من چرا اینطور شده ام؟؟
چرا دلم خواست،آن دختر من باشم؟
گارسون،سینی کباب ها را بین من و عمو میگذارد،باز هم نگاهم کشیده میشود سمت آقاسیاوش
که همچنان با تلفن حرف میزند. با دست راست موبایل را گرفته و دست چپش را داخل جیب
کاپشنش کرده. با پایش به یک سنگ کوچک ضربه میزند و به طرف ما برمیگردد.
کلافگی رفتارش،دلم را آشوب میکند.. دلم میخواهد نگاهم را بدزدم،اصلا به او فکر نکنم و اینقدر
دخترعمه اش را در ذهنم به تصویر نکشم.. اما نمیتوانم...
ناخودآگاه،سعی میکنم دخترعمه اش را نقاشی کنم.. دلم میخواهد زیبارو و خوش اخلاق
نباشد...
سرم را پایین میاندازم.. چرا اینطور شده ام؟؟
دلیل دل آشوب قلبم چیست؟؟
این رختشویخانه چیست که امروز درون قلبم افتتاح شده؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•