عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_صدودوم و لازم به بیان هم نیست چون شرایط امتحان رو از بین
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#رمان_ضحی
#قسمت_صدوسوم
پس باید امکانات در اختیارش قرار بگیره که بتونه درونیات بالقوه خودش رو بالفعل کنه و مستحق برخورد سزاوار خدا باشه
و چالش حقیقی بین خیر و شر در بگیره و خیر تا حد غلبه رشد کنه!
چاره مقابله با اونها اینه که ما قوی بشیم!
اگر ما به سمت این هدف خیز برداریم خدا هم به ما کمک میکنه کمک واقعی و انتصار آور
اصلا اتفاق جذاب خلقت همین چالش بین خیر و شر و پیروزی خیره
یکم از شربتم خوردم وبا دست اشاره کردم:
_بخورید دیگه این شربت گلابه برای اعصاب خوبه
ژانت خندید: فکر میکنم تو اصلا احساس غربت نمیکنی همه چی برت میفرستن
بجای آهی که تا پشت حنجره اومد لبخندی زدم و ادامه دادم:
آیه ۱۸۶
مومنان نباید از زخم بترسن
باید قدرت روحی برخورد و مواجهه باهاش رو کسب کنن
این خیلی مهمه مخصوصاً در شرایط فعلی که مسلمان ها بسیار به لحاظ رسانه ای سرزنش میشن این قدرت روحی رو داشته باشی که نترسی و تضعیف نشی چون اونها رسانه دارن و قوی و همه جانبه تمسخرت میکنن
به راحتی تو رو در ذهن مردم جهان با حماقت و خشونت هم ارز قرار میدن آنچنان اسلامهراسی می کنن که مردم جهان یا شما رو قاتل و تروریست می بینن یا نادان و تو نباید خیلی توجه کنی و غصه بخوری تا جایی که توان داری رفع ابهام کن اما به هر حال از سرزنش مکدر نشو عبور کن
باید روحیه ت قوی باشه و بلند نظر باشی که تحمل این شرایط ممکن باشه
الان خیلی از مردم جهان به این دلیل به دینداری رو نمیارن و اعمال عبادی انجام نمیدن که فضای روانی علیه دین و دینداری سنگینه
از قضاوت آدم ها میترسن
از اینکه سرزنش بشن می ترسن
روحیه ها به شدت ضعیف و آسیب پذیره
اونقدری حرف مردم برای یه عده مهمه که خدا رو کنار می گذارن و ابدیت خودشون رو از بین میبرن
این جهله
مستبصرهای مسلمان رو ببینید
توی کشورهای خارجی اصلا نگاه خوبی بهشون ندارن ولی روحیه همه قویه و دارن زندگی میکنن زیر بار این سرزنش
به خاطر همین تفکر که اینطور آموزه ها رو داره و روحیه ها رو در برابر سرزنش تقویت میکنه و میگه برای حرف حق زدن خجالت نکش حتی اگر همه دنیا مسخره ت کردن با صدای بلند حق رو بگو و ازش دفاع کن و نترس
به نظرم این واقعاً زیباست
کمی سکوت کردم تا اگر حرفی دارن بزنن و چون حرفی نبود ادامه دادم:
آیات 193 و 194 مضمون زیبایی دارن و با قرائت زیبایی هم خونده شدن میذارم بشنوید
قفل گوشی رو باز کردم و تواشیحی که از ربنا* داشتم براشون پخش کردم
صوت که تموم شد ژانت شگفتزده گفت:
_ اصلاً فکر نمیکردم مکتب شما هیچ ارتباطی با موسیقی داشته باشه
_ موسیقی چیز بدی نیست به ذات
موسیقی نظمه
اصلاً چیزی به ذات بد باشه که خدا خلق نمیکنه
موسیقی البته فقط به صوت محدود نمیشه موسیقی رنگ و سبک و مدله
اما موسیقی به معنی آهنگ قطعاً به طور کامل نفی نمیشه هیچوقت بلکه تعریفی براش وجود داره
موسیقی مثل دارو میمونه اگر درست استفاده بشه میتونه درمان باشه و اگر نا به جا و بدون توجه به هیچ فاکتوری استعمال بشه میشه اسمش رو خودکشی گذاشت
چون بسیار محدوده اثرگذاریش بالاست
موسیقی معرفه
و مکتب ما ازش استفاده میکنه
همین اذانی که هر روز سه بار تکرار میشه یه نوع موسیقیه دیگه منادی خدا برای دعوت به قرار ملاقات
یا قرائت قرآن یا این همه سرود و آهنگی که تهیه می شه در جهان اسلام
پس موسیقی به ذات نفی نمی شه اما چون مرزش با ابتذال باریکه مراقبت ویژه نیاز داره
هنرهای دیگه سخت تر به ابتذال کشیده میشن اما مرز موسیقی با ابتذال باریکه
یک نت بیجا یا جابهجا، یا یک ساز اضافه توی آهنگ می تونه تمام اثر رو مبتذل کنه
حالا ابتذال چیه؟
ابتذال چیزیه که روح رو خراش میده از کیفیتش کم میکنه ارتباطش رو محدود میکنه
موسیقی رو کسی باید تولید کنه که هم یه فهمی از ریاضی داشته باشه هم یکم پزشکی بفهمه هم فقه بفهمه
ریاضی بفهمه که نظم رو درک کنه آنارشی به وجود نیاره
پزشکی بفهمه که هورمون ها و اساس کار بدن رو مختل نکنه فقه هم بفهمه که این مرز ابتذال رو رعایت کنه
کتایون_ خب مرز ابتذال کجاست دقیق بگو بفهمیم چی میگی
_فهم حلال و حرام موسیقی شخصی و وابسته به موقعیته اما به طور کلی نزدیک شدن به وادی تحرک موسیقی رو مبتذل میکنه
یعنی موسیقی ای که تو رو وادار به حرکت موزون کنه
چون حرکت ناشی از موسیقی هیچ منبع عقلانی ای نداره کاملاً حسی و هورمونیه
خدا از هر چیزی که عقل رو ضایع کنه و بدن رو از کنترل عقل خارج کنه پرهیز میده
چرا باید چیزی گوش بدی که تو رو به رفتاری خارج از نظارت عقل سوق بده**
ضمنا موسیقی دایره اثرش بسیار بالاست و کاملاً میتونه روی ناخودآگاه ذهن اثر بگذارد
و میتونه حتی ابزار شرطی سازی و انتقال مفهوم پنهان باشه
.
.
•🖌• بہقلم: #شین_الف
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_صدودوم احمد تشکر کرد و گفت: ممنونم مادر جان
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدوسوم
با صدای در با تمام وجودم به سمت در پرواز کردم.
در را باز کردم و با لبخند دندان نمایی سلام کردم.
او هم با لبخند شیرینی جواب سلامم را داد و پرسید:
خوبی عروسک خانم؟
چادرم را جلو کشیدم و گفتم:
بله خدا رو شکر.
بفرمایید تو.
احمد تشکر کرد و گفت:
نه دیگه مزاحم نمیشم. بی زحمت مادر رو صدا بزن زود بریم.
_باشه چشم. الان میاییم.
در را باز گذاشتم و به حیاط رفتم و مادر را صدا زدم.
مادر چادر پوشیده بیرون آمد و گفت:
برو چادرت رو عوض کن بریم
چادر مشکی ام را از روی بند رخت برداشتم و از خانباجی که یکی دو روزی بود برگشته بود خداحافظی کردم و همراه مادر به کوچه رفتم.
قرار بود به خانه ای که احمد خریداری کرده بود برویم تا مادر در و پنجره ها را اندازه بگیرد و پرده بدوزد.
خانه در محله ای پایین تر بود.
کوچه ها خاکی بود و نسبت به محله خودمان مشخص بود فقیر نشین است.
خانه در ته کوچه بن بست بود و تنها یک خانه بین این خانه و مسجد فاصله بود.
در خانه چوبی و قدیمی بود.
احمد کلید انداخت و در را باز کرد.
روبروی در دالان کوچکی قرار داشت و در انتهای دالان چند پله بود.
از پله ها که پایین رفتیم به حیاط رسیدیم.
حیاط بسیار کوچکی بود. یک حوض کوچک در آن قرار داشت و یک باغچه مربعی بسیار کوچک که تک درخت انگوری در آن کاشته شده بود که با شاخ و برگش بالای حوض را مسقف و سر سبز کرده بود.
حیاط آجر فرش بود.
در سمت راست مان اتاق ها قرار داشته بود و روبروی در حیاط مطبخ، مستراح و یک انباری کوچک بود.
احمد به سمت اتاق ها راهنمایی مان کرد.
یک اتاق بزرگ حدودا دوازده متری و یک اتاق بزرگتر که احمد می گفت حدود سه فرش در آن پهن می شود و قرار بود مهمانخانه مان باشد.
زیر اتاق ها هم زیر زمین قرار داشت که احمد در آن حمام ساخته بود و آبگرمکن نفتی گذاشته بود.
از زیر زمین به مطبخ هم لوله کشی آب کرده بود و مطبخ هم شیر آب داشت و می شد راحت در خود مطبخ ظرف شست و دیگر کنار حوض نرفت.
مطبخ تقریبا بزرگ اما تاریک بود. مطبخش تنها یک پنجره کوچک داشت و به سختی نور وارد آن می شد.
مادر گفت:
کاش پنجره این جا رو می شد عوض کنید خیلی تاریکه.
برقم که ندارین همه اش باید چراغ نفتی روشن باشه
احمد گفت:
با بنا صحبت کردم قراره پس فردا بیاد درستش کنه.
مادر گفت:
بی زحمت زودتر بگید بیاد قراره جمعه اثاث بیاریم.
احمد دست روی چشمش گذاشت و گفت:
چشم مادر جان.
از مطبخ بیرون رفتیم. مادر گفت:
خونه خوبیه.
دستت درد نکنه پسرم.
الهی با دل خوش و حال خوب همیشه توش کنار هم زندگی کنید.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•