عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوسیوشش :_چی؟؟چی میگفتن؟؟؟ +:عمو چرا اینجوری شدین؟
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوسیوهفت
دست میبرد تا چراغ را روشن کند،با صدایم میخکوب میشود.
+:روشن نکن
:_خانم دلتون نمیگیره تو تاریکی؟
+:نه،خوبه
منیر آهی از ته دل میکشد و میرود. انگار او هم از حال و روز ناخوشم خبر دارد.
بلند میشوم،در همان تاریکی موهایم را با کش بالای سرم،دار میزنم و از اتاق بیرون میروم.
مامان و بابا،در سالن نشسته اند. آرام زیرلب سلام میدهم،آن ها هم به لطف همیشگی،سلامم را
بی جواب میگذارند.
روبه رویشان مینشینم.
بابا اخم کرده و مامان،کنارش نشسته.
مامان میگوید:نیکی،تو از این پسره،سیاوش خوشت میآد؟
از سوال بی پرده اش،شوکه میشوم
:_من....من...
عصبی لبخند میزنم!چه موقعیت عجیبی!
بابا ادامه ی حرفش را میگیرد.
+:وحید،میگفت تو دلت باهاشه،آره؟
سرم را پایین میاندازم،جر یان بی وقفه ی خون، پوست صورتم را میسوزاند.
بابا ادامه میدهد
:_امروز دوباره اومده بود کارخونه...
نیکی،من تا حالا با کارات مخالفت نکردم...هرچی خواستی در اختیارت گذاشتم،هیچ اجباری هم
در مورد تو به کار نبردم. اما الآن قاطعانه دارم میگم،برای بار اول و آخرم میگم《من از این پسره
خوشم نمیاد》خلاص....
کوبش دیوانه وار قلبم،دیوانه ام میکند. بابا بلند میشود و پشت بندش،مامان.
این شرم لعنتی دخترانه را باید دفن کنم
حس میکنم این آخرین فرصت است،باید تمامش کنم.
بلند میشوم و باالتهاب صدایش میزنم،لرزش صدایم،پای رفتنش را سست میکند. به طرفم
برنمیگردد اما پشت به من میایستد.
:_بـــــــــابـــــا؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•