eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩💞𓆪• . . •• •• مریم را با سنجاق سر کوچکی روی موهایم میگذارم. لپ تاب را روشن میکنم،باید با عمووحید حرف بزنم. راجع حرفهایی که امروز شنیدم، راجع عمو محمود... تند وسایل روی تخت را جمع میکنم... تماس تصویری را برقرار میکنم و شالم را روی موهایم میاندازم. تصویر عمو،چند لحظه بعد روی صفحه ظاهر میشود. خسته است،این را در اولین نگاه میفهمم. زیر چشمهایش گود افتاده،معلوم است بی خواب است. :_سلام خاتون +:سلام عموجون،خوبین؟خسته به نظر میرسین! دستش را روی چشمانش میکشد :_آره،از دیشب بیمارستان بودم...شنیدی که؟بابا حالش بهتر شده.. هفته ی گذشته،عمو گفت که حال پدربزرگ رو به بھبود است. +:آره خداروشکر،خب بیمارستان چه خبر بود؟ :_دنبال کارای ترخیصشم،دکترا میگن بعد این همه مدت بیاد خونه،خیلی بھتره..خب تو چه خبر؟ +:من،هیچی سلامتی :_دیروز سیاوش رفته پیش بابات،آره؟ نگاهم را از چشمان عمو میگیرم،سرم را پایین میاندازم. :_نیکی،نگران نباش...سیاوش سرسخت تر و سمج تر از این حرف هاست... مسعودم براش کم نذاشته،زده تو گوش طفلی. +:خودش بھتون گفت؟ عمو میخندد :_کی؟سیاوش؟نه بابات زنگ زد،ماجرا رو تعریف کرد،دو سه تا بی غیرت بهم گفت و قطع کرد. سرخ میشوم،صورتم داغ میکند. شرم مثل خون بین سلول هایم جریان مییابد +:شرمنده عمــو ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•