eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• هر دو حدیث هم سندشون صحیح و محکمه یک روایت دیگه هم در سند ها به صراحت هست که میگه فاطمه تا پایان عمرش با خلیفه اول بیعت نکرد!* حالا شما به من جواب بدید: اگر منظور از امام همون خلیفه پیروزه و اگر فاطمه باهاش بیعت نکرده یعنی فاطمه به مرگ جاهلی از دنیا رفته و نعوذبالله جهنمی ست؟ پس حدیث اول چی میشه؟ و اگر حدیث اول درست باشه و فاطمه بهشتی، پس قطعا امام زمانش رو میشناخته و باهاش بیعت کرده که در این صورت میشه فهمید اون شخص خلیفه اول نبوده و مهمتر اینکه اون کی بوده؟ این سوال تو همین ماجرای هجوم به خانه و دفاع حضرت زهرا از امیرالمومنین به طور کامل در تاریخ متجلی میشه فاطمه این پارادوکس رو خلق کرد و پیش چشم مردم عالم گذاشت تا الی الابد این معادله حل نشه و این سوال در ذهن ها باقی بمونه و از این طریق حق رو آشکار و مرز میان حق و باطل رو تمییز بده کار الگوها همینه؛ جداکنندگی مثل ماده ای که دو تا فاز رو تفکیک میکنه، برنامه ای مینویسن و اجرا میکنن که الی الابد حق و باطل رو در اذهان تفکیک کنه و راه رو برای هدایت باز و برای بهانه جویی ببنده و اتمام حجت کنه ولو برای خودشون سخت باشه! این همون سهم بیشتره که گفتم برمیدارن سهم بیشتر از بلایی که ناگذیر برای هزینه رشد بشر باید داده بشه بجای قربانی گرفتن از بشر قربانی میشن تا دین خدا رو نصرت بدن و مردم رو هدایت کنن در این ماجرا هم فاطمه باردار بود و فرزندش رو از دست داد چون وقتی ممانعت کرد از ورود به خونه یه عده ای از صحابه در رو شکستن و آتیش زدن و به زور وارد شدن و امیر المومنین رو دست بسته برای بیعت به مسجد بردن و ایشون توی این حادثه سقط جنین کرد و پهلوش شکست و چندین روز بعد از تاریخ وفات پیامبر از دنیا رفت شهید شد! صورت ژانت جمع شد: واقعا؟ دختر پیامبرتون توی این ماجرا کشته شد؟ قسمت اول رمان ضحی👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/71020 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩💞𓆪• . . •• •• +:بابا من هنوز همون دخترکوچولوی شمام... نگاه نکنین قدم بلند شده و عدد سال های عمرم،دورقمی.. بابا من همون دختر کوچولو ام که وقتی سوار دوچرخه میشدم اونقدر زمین میخوردم که سرزانوهام خونی میشد،ولی تا دستتون رو پشتم میذاشتین میشدم بهترین رکاب زن دنیا.. بابا من هنوزم حمایت شما رو میخوام...من هنوزم نیاز دارم که شما تشویقم کنین...بابا من دلم نمیخواد روبه روی شما باشم...بابا من... من شما رو خیلی دوست دارم،بیشتر از جونم... نفس عمیقی میکشم و نگاهم را به صورت بابا میدوزم. چشم هایش بارانی است،مثل من... +:بابا...نمیخوام و نمیذارم..سیاوش،دانیال....هیچ کدوم...هیچ کدوم ارزش اینو ندارن که دلتون از من چرکی بشه....بابا فقط،از حرفتون برگردین... بابا من هیچ مناسبتی با ایشون ندارم، دانیال رو میگم...ما هیچ جوره هیچ سنخیتی با هم نداریم.... بابا خواهش میکنم..من کلا دیگه قصد ازدواج ندارم... میخوام تا آخر عمرم پیش شما بمونم... بابا بلند میشود و رو به رویم میایستد. من هم بلند میشوم :_نیکی منو میشناسی...آدم تند و عصبی نیستم... اما بهم حق بده که ناراحت باشم...رفتارای این پسره تو در و همسایه و شرکت،اعصاب منو بهم ریخت... پچ پچ بین کارگرا و کارمندا پیچیده بود که کارخونه شده محل رفت و آمد خواستگارای دختر نیایش.... هیچ صورت خوشی نداشت.. هر روز یکی با دست گل میاومد... یه روز دانیال،یه روز این پسره...(صدایش را پایین میآورد) امروزم که این شاخ شمشاد اضافه شد... بلند میشوم و چشم در چشمش میدوزم.. نفسش را با صدا بیرون میدهد :_مسیح...امروز تو رو خواستگاری کرد... با ناباوری سر تکان می دهم. +:مـَسـ...مسیــــح؟؟ :_آره...مگه خبر نداشتی؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•