•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#رمان_ضحی
#قسمت_صدوهشتادونه
حالا کی کجا میره؟
_کتایون
میخواد بره ایران
لب برچید: کاش منم میتونستم باهات بیام
خیلی دلم میخواد ایران رو ببینم
حالا کی میری؟
کتایون سری تکون داد:
بابا شمام زود جدی میگیرید
فعلا باید فکر کنم
گفتم:
_دقیقا تا کی میخوای فکر کنی؟
دوماهه داری فکر میکنی!
_تا هر وقت که به نتیجه برسم!
_حالا همونطور که داری فکر میکنی میتونی یه چای دم کنی یا نه؟
_اگر من دم کنم قهوه دم میکنم
_جهنم همون قهوه! حالا تو دم کن
همونطور که میرفت سمت آشپزخونه پرسید: نمیخواید فرمایشات دیشبتون رو تموم کنید؟
_چرا
یه مفهوم هست که هنوز راجع بهش حرف نزدیم
_پس بذار قهوه رو دم کنم و بیام ببینم بالاخره میتونی امروز تمومش کنی یا نه!
خندیدم: نترس تموم میشه!
وقتی با فنجونهای قهوه برگشت خوشحال گفتم:
اگرچه چای بیشتر میچسبید ولی همین که بالاخره تو یه تکونی به خودت دادی کلی ارزش داره!
خب... شروع کنم؟
ژانت سرتکان داد: اهمم
بسم الله رو زیر لب گفتم و بعد صدا بلند کردم:
ماجرای امامت یک داستانه که با 11 کاراکتر مشابه در موقعیت های مختلف تکرار شده
گفتم امامت یک برنامه از پیش تعیین شده بود
و طبعا بعد از اباعبدالله هم به مسیر خودش ادامه داد با بقیه ائمه
و هر کدوم جامعه رو متناسب شرایط و مقتضیاتی که داشت جهت میداد و برنامه رشد رو دنبال میکرد
به طور کلی میشه گفت یک برنامه مدون طولانی مدت همراه با فرهنگ سازی های مختلف در پیش گرفتن
با توجه به اینکه بعد از این قیام این مدل از اسلام به شدت توسط حاکمیتها سرکوب شد شیعیان بسیار در اقلیت و در خفا و مظلومانه زندگی می کردن یعنی خیلی بروز و ظهور ظاهری نداشتن و سعی می کردن بیشتر از درون خودشون رو به لحاظ محتوایی تقویت کنن
شرایط طوری بود که مثلا تصور کن امام هفتم ما بیش از نیمی از عمرش رو توی زندان سپری کرده
فضا فضای دیگه ای بود
بنی عباس خلفای بعدی بعد از بنی امیه بودن که مشی شون این بود که در ظاهر با اهل بیت پیامبر دوستی کنن و حتی با شعار خونخواهی اباعبدالله و فامیلی و نسبت با اهل بیت پیامبر روی کار اومدن اما در عمل با پنبه سر بریدن مثل بنی امیه آشکارا نه ولی با مدل خودش چرا
این وضعیت کماکان ادامه داشت تا یازدهمین امام ما هم به شهادت رسید توسط حکومت
در مجموع طراحی خدا این بود که بعد از پیامبر ۱۲ حجت برای زمین در نظر گرفته بود
و این ۱۲ حجت ۱۱ نفرشون بر زمین آمدن زندگی کردن مردم رو دعوت کردن به اون هدفی که باید
و مردم اگر برآیندی نگاه کنیم پس زدن
یعنی اهل زمین ۱۱ بار منجی و منادی حقیقت، صلح، دین و آرمان و خداخواهیشون رو از بین بردن
کشتن...
و این یک پیام دیپلماتیک برای خدا داره که خدایا ما انسان ها نه نیازی به تو داریم و نه نیازی به منجی و مُصلح پیشنهادیت!
قسمت اول رمان ضحی👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/71020
.
.
•🖌• بہقلم: #شین_الف
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_صدوهشتادوهشت عمو لب میزند :چادر... ناخودآگاه دست روی سر
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوهشتادونه
میشوم همان نیکی تندخو که با دستان خودم دفنش کرده بودم...
+:بابا از این به بعد من همینم... من این شکلی ام...
مامان جلو میآید:مگه دست خودته... اگه این شکلی دوست داری باشی دیگه حق نداری از خونه
بیرون بری...
+:نه مامان...من این شکلیام چون....
بابا کلامم را قطع میکند
:_چهارسال پیش گفتم دور چادرو خط بکش یادته؟
مامان میگوید:درش بیار... نیکی درش بیار...
بدون فکر،از دهنم میپرد
+:ولی من شرط بابا رو قبول کردم...
دوباره سکوت میشود
سرم را پایین میاندازم،ناراحت نیستم از گفتنش...
شاید اینطور بهتر باشد،به نفع همه...
تمام مسیر را،فقط فکر کردم...
عمو با غیظ میپرسد:چی؟؟؟
+:من....قبول میکنم که با مسیح ازدواج کنم
صدایی از پشت سرم میآید،حس میکنم قلبم متوقف شده...
:_سلام
یعنی آنقدر دیوانه شده ام که صدایش را...
سریع برمیگردم،پشت سرم ایستاده، با همان لباس های صبح؛ با همان چشم ها باز هم بدون
احساس،سرد و بیروح...
حس میکنم هم الآن است که قالب تهی کنم..
دوباره صدایش میآید:عمو جان،ببخشید بدموقع مزاحمتون شدم
به طرفم برمیگردد،الآن است که روح از بدنم پرواز کند...
برای چه آمده؟ آمده که چه بگوید؟؟
مسیح دست در جیب میکند و موبایلم را به طرفم میگیرد،کلام گرمش تعجبم را هزار برابر میکند
و لبخند عجیبش کنج لب هایش و نگاهی که یادآور سرمای زمستان است...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝