eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_صدوهفتاد خانباجی دوباره با لیوان آب قند به س
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• به هر زحمتی بود از جایم بلند شدم و رو به محمد علی گفتم: تو اذیتم نکن من خوبم. محمد علی از حرفم جا خورد ولی وقتی خندیدم فهمید شوخی کردم. باید قوی می بودم. همین نبودن احمد و نداشتن خبری از وضعیت او برای بد بودن حال همه کافی بود. همین طوری همه غصه مرا می خوردند دیگر دلم نمی خواست غصه دیگری بر دل پدر و مادرم و اطرافیانم باشم. نگاه غمگین و نگران شان اذیتم می کرد. دلم می خواست خیال شان بابت من راحت باشد. خونریزی ام کمی زیاد شده بود. به اتاق رفتم لباس برداشتم و برای غسل استحاضه به حمام رفتم. همراه نیت غسل استحاضه نیت غسل صبر هم کردم. همراه آبی که از دوش بر سرم می ریخت اشک ریختم تا همه غم و غصه ها از وجودم برود. سریع لباس پوشیدم وضو گرفتم و به اتاق برگشتم تا نماز بخوانم. بعد از نهار محمد علی را راضی کردم مرا به حرم ببرد. علی رغم مخالفت های محمدعلی برای زیارت از او جدا شدم. دور ضریح که شلوغ بود و نمی شد بروم برای همین پشت پنجره فولاد رفتم. به مشبک های پنجره چنگ زدم و به امام رضا سلام دادم: سلام آقاجان... الهی خودم و تمام خانواده ام و عزیزهام فدای شما و خاندان تون بشیم. یا امام رضا... نه اومدم برای گله، نه برای شکایت دلم برای احمد تنگ هست، دلم شورش رو می زنه ولی به اونچه مقدر خداست و شما می پسندین راضی ام اومدم ازتون کمک بخوام آقاجان میگه من ضعیف شدم کمکم کنید قوی بشم کمک کنید مثل عمه جان تون حضرت زینب صبر و ایمانم زیاد بشه کمک کنید کم نیارم کمکم کنید دلم آروم بگیره مبادا به خاطر فکر و خیالای من بلایی سر این بچه بیاد یا امام رضا ... ما تو همین حرم شما براش اسم انتخاب کردیم و دل مون میخواست و میخواد این بچه نوکر شما اهل بیت بشه یا امام رضا ... بچه ام رو همراه دل خودم به دست شما می سپارم. خودتون مواظبش باشید. خودتون برای دل من کاری کنید تا آروم بگیره. یا امام رضا .... هوای این همسایه بدت رو داشته باش. چند بار مشبک های پنجره را بوسیدم. دستم را به مشبک ها کشیدم و به شکمم مالیدم. اشک هایم را پاک کردم و از پنجره فاصله گرفتم. گوشه ای نشستم و مشغول خواندن زیارت شدم. برای بار دوم که ساعت حرم صدا داد به کنار سقاخانه رفتم تا محمد علی را پیدا کنم و به خانه برگردیم. در راه برگشت از محمد علی خواستم مرا به خانه مان ببرد. محمد علی از بردنم امتناع کرد و گفت: نه نمیشه نمی برمت. در حالی که محکم او را بغل کرده بودم در گوشش بلند گفتم: محمد علی، جانِ رقیه اذیت نکن. ببر منو دلم برای خونه ام تنگ شده. محمد علی در حالی که سعی می کرد آرام براند گفت: الکی قسم نده من که می دونم بری اونجا باز حالت بد میشه ناله و نفرین مادر نصیب من میشه _نه حالم بد نمیشه برای چی بد بشه _ریختن خونه تون رو بگردن همه جا رو به هم ریختن بذار برم جمع و جورش کنم بعد می برمت. _نه نمیخواد زحمت بکشی. منو الان ببر کار دارم. _اصرار نکن نمی برمت. دوباره جان خودم را قسم دادم و گفتم: داداش، جانِ رقیه ببر دیگه اذیتم نکن. محمد علی کلافه گفت: لا اله الا الله چرا این قدر قسم میدی وقتی میگم می برمت حالت بد میشه لابد یه چیزی می دونم دیگه _تو ببر من به همین امام رضا که زیارت کردیم قول میدم حالم بد نشه _مگه حال آدم دست خودشه بد بشه یا نشه تو یا اون بچه کاریش بشه مادر منو آتیش می زنه مادر هم کاریم نداشته باشه خودم از خودم نمی تونم بگذرم _داداش طوری نمیشه. ببر دیگه محمد علی دیگر چیزی نگفت و این یعنی قبول کرد مرا ببرد. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•