eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوچهارده آقاسیاوش به شدت مانع میشود:نه بشینید خواهش م
•𓆩💞𓆪• . . •• •• +:آخه پیاده کجا میرین؟ :_یه کم قدم زدن خوبه دستش را روی شانه ی آقاسیاوش میگذارد. :_یه کم هواخوری واسه این رفیقمون لازمه،مگه نه؟ آقاسیاوش سرش را بالا میآورد،سری تکان می دهد و پیاده میشود. من و عمو هم. عمو زیپ کاپشنش را بالا میکشد:زحمت بردنش تو پارکینگ با باباته. :_عمو آخه هوا سرده.. +:نه خوبه،تو برو تو... کلید را در قفل میچرخانم و وارد حیاط میشوم،برمیگردم:مطمئنین تو نمیاین؟ عمو با لحن سرزنشگرانه میگوید +:نیکی خانم،خداحـــــــافظ سرم را پایین میاندازم:خدانگه دار.. آقاسیاوش با سنگریزه های زیرپایش بازی ميکند و زیرلب چیزی شبیه(خداحافظ) میگوید. عمو اصرار میکند +:برو تو دیگه... در را میبندم. از تاریکی حیاط استفاده میکنم و چادرم را داخل کیف میچپانم. وارد خانه میشوم:من اومدم بدون اینکه منتظر جواب شوم،به اتاقم پناه میبرم... بسته ای که حاج خانم برایم فرستاده باز میکنم، یک روسری قواره دار ابریشمی.. طرح زیبای روسری سلیقه ی خریدارش را به رخ میکشد. روسری را داخل کمد میگذارم و خودم را روی تخت میاندازم... فکر و خیال از هر طرف به مغزم هجوم میآورد.. احساسات دخترانه قلقلکم میدهد،روی پهلو میخوابم. آمدن مادرش،چه ربطی دارد به من... اصلا چرا باید... صدای موبایل میآید. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•