eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• کف دستم به شدت سوخت و آخم را در آورد. دستم را چندین بار تکان دادم و بعد به حیاط رفتم. دستم را روی یخ حوض گذاشتم تا مگر کمی سوزشش آرام شود. صدای باز شدن در حیاط آمد. به استقبال احمد رفتم و سلام کردم. احمد پرده جلوی در را کنار زد، جواب سلامم را داد و گفت: تو توی حیاط چه کار می کنی؟ سرده برو تو اتاق. سریع چند جعبه بزرگ را آورد و داخل حیاط گذاشت و به کوچه برگشت. دست سوخته ام را بالا گرفته بودم تا با باد سرد سوزشش آرام شود. احمد در را بست و به حیاط آمد. دست هایش را به هم مالید و کلاه بافتنی اش را جلو کشید و گفت: هنوز که این جایی! برو تو یخ زدی نگاهش به لباس های روی بند افتاد و گفت: لباسا رو چرا شستی؟ میذاشتی خودم بعدا می شستم. به رویش لبخند زدم و گفتم: دست شما درد نکنه. لباس شستن که وظیفه شما نیست وظیفه خانم خونه است. دیگه جمع شده بود شستم دیگه. احمد دستش را دور کمرم حلقه کرد و گفت: دستت درد نکنه ولی یادت باشه شما خانومی، ریحانه ای، برگ گلی نباید ازت توقع کار سخت داشت. شما فقط باید بشینی و دلبری کنی. هر کاری توی خونه می کنی لطفه. وظیفه نیست. منت سر شوهرت میذاری. ازت ممنونم. خدا اجرت بده. توجهش به دستم جلب شد و پرسید: دستت رو چرا این جوری گرفتی؟ دستم را مشت کردم پایین انداختم و گفتم: چیزی نیست یکم سوخته. احمد دستم را گرفت. مشتم را باز کرد و گفت: چه کار کردی با خودت؟ تاولم زده دستم را پایین انداختم و گفتم: چیز مهمی نیست. تا فردا پس فردا خوب میشه ان شاء الله. احمد گفت: ان شاء الله. حالا برو اتاق یخ کردی من اینا رو ببرم انباری بچینم. احمد یکی از جعبه را برداشت و به سمت انباری رفت. من هم پشت سرش رفتم. کفش هایش را در آورد و وارد انباری شد. گفتم: این جا کثیف شده بذار جارو بزنم بعد کتابات رو بچین احمد گفت: دستت درد نکنه خودم الان جارو می زنم شما فقط بشین خانومی کن لازم نیست کاری بکنی احمد به حیاط رفت. جارو را کمی خیس کرد و به انباری برگشت. روی موکت را جارو زد و جعبه های کتاب هایش را کنار هم روی زمین گذاشت. شاید هشت جعبه بزرگ چوبی کتاب داشت. سه جعبه را روی زمین گذاشت و بقیه را روی آن ها چید و به شکل کتابخانه در آورد. یکی از کتاب هایش را برداشتم و گفتم: بعضی از این کتابات چه قدر نوشته هاش سخته. من حتی اسمش رو هم نمی تونم بخونم. احمد به رویم لبخند زد که ادامه دادم: اینا در مورد چی ان؟ احمد کتاب دستم را گرفت و گفت: اینا در مورد مکاتب فکری و فلسفی غربن _به چه دردی می خورن؟ برای چی می خونی؟ احمد در حالی که کتاب ها را مرتب می کرد گفت: آدم وقتی میخواد یه راهی رو بره باید هم اون راه رو کامل بشناسه هم بیراهه ها رو بشناسه. این کتابا خود بیراهن. ما یک عقیده حق داریم که دین مونه. برای مبارزه باید هم دین مون رو کامل بشناسیم کسی نتونه عقاید مون رو متزلزل کنه و شبهه وارد کنه هم باید عقاید دشمن و باطل رو بشناسیم که به عقاید اون حمله کنیم پوچیش رو بهش اثبات کنیم. واسه همین من این کتابارو می خونم وگرنه حیف وقت که برای شناخت مارکسیسم و کمونیسم و هزاران ایسم دیگه گذاشته بشه. یکی دیگر از کتاب ها را برداشتم، تورق کردم و گفتم: اینا رو که می خونی می فهمی چی نوشته؟ من که اصلا نمی فهمم چی نوشته احمد خندید و گفت: آره قربونت برم می فهمم. هر جاش رو هم نفهمم یا سخنرانی های حاج آقا بهشتی رو گوش میدم یا میرم از امام جماعت مسجد می پرسم. شمام لازم نیست اینا رو بخونی یه مشت چرندیاته که جز پوچی و باطل چیزی تهش نیست. شما همین کتابای مربوط به دین و مذهب خودمون رو بخون تا بتونی بچه های سالم و صالح و به درد بخور تربیت کنی. خدا وظیفه بزرگی گردن شما خانوما گذاشته. شما مادر میشید و یک آدم رو پرورش میدین. تمام تلاشت رو بکن روی اعمال دینی ات کار کن، قرآن بخون، دعا بخون، کتاب های مفید و احادیث بخون تا بتونی آدمای خوبی رو پرورش بدی و بفرستی تو جامعه که هم خودشون خوب باشن هم به بقیه خوب بودن رو یاد بدن. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•