eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.5هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩💞𓆪• . . •• •• +:نیکی تو حرف نزن... به حساب تو بعدا میرسم... عمو ساکت است و هیچ نمیگوید... دلم نمیخواهد مامان به او توهین کند. +: بدون دعوت جایی رفتن اصلا خوب نیست میگویم :ایشون بدون دعوت نیومدن،من ازشون خواستم...مامان عمو باید باشن،اگه عمو نباشه منم نیستم صداي بابا میآید:معلومه که وحید هم باید باشه سرم را پایین میاندازم:سلام بابا بابا سر تکان میدهد:زود آماده شو،الان مهمونا میان دست عمو را میگیرم و به طرف اتاقم می برمش. صدای مامان میآید و حرف های بابا که قصد دارد آرامش کندـ عمو در اتاقم میچرخد:چه اتاق قشنگی :_عمو،من بابت رفتار مامانم... +:هیس،بدو عروس خانم آماده شو دیگه :_عمو،عروس کیه؟شما چرا این حرفا رو میزنین.. عمو لبخند میزند.. ★ کراوات عمو را مرتب میکنم عمو با لبخند میگوید:خوشگل شدیا اخم ساختگی میکنم:نبودم؟ :_بودی،بیشتر شدی.. به طرف آینه برمیگردم. دلم نمی خواست اینها را بپوشم اصرار عمو باعث شد.. مانتوی بلند بنفش پوشیده ام و روسری روشن. +:عمو این لباسا خوب نیستن :_چرا؟ +:خیلی روشنه :_خوبه اتفاقا،خب عروس که نباید تیره بپوشه،اونم وقتی تو یه جمع نماینده ی مذهبیاس دوباره به خودم نگاه میکنم. ساعتم را دور دستم میبندم. :_نیکی؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•