eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.5هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوچهل‌وهشت زیرلب مینالم:بـــابــــا مامان آرام طوری
•𓆩💞𓆪• . . •• •• +:دقیق نمیدونم ولی اونقدری هست بتونم تو ایران یه شرکت درست و حسابی بزنم... :_شنیدم ارزش سهامتون تو بورس اومده پایین... +:آقای نیایش،سه سال پیش هم دقیقا این اتفاق افتاد،دو ماه بعدش سهام ما شد پرسودترین سهام.. مطمئن باشین این بار هم همین اتفاق میافته... :_حاضری کل سهامت رو ببخشی به نیکی؟ جامیخورم...این چه حرفیست؟...مگر معامله است؟ میگویم:بابا؟ :_نیکی شما هیچی نگو سیاوش میگوید +:بله آقای نیایش،حاضرم... بابا میگوید :_مسئله ی من این حرفا نیست.... ببین پسر،این نیکی من،این شکلی نیست... بالاخره یه روز میشه همون دختر سابق،مثل من و مادرش میشه.. الآنشو نبین شبیه شماهاست... قبول دارم یه مدت طولانی رو مقاومت کرد..اونم به خاطر لجبازی ش و حرفای عمووحیدشه.. ولی بالاخر ه برمیگرده... +:آقای نیایش،من قول میدم که ایشون رو... بابا به طرف حاج خانم برمیگردد :_خانم متأسفم،پسرتون اصلا بلد نیست وسط حرف بزرگتر نپره... دستم را مشت میکنم،همه ی فشار روحی ام را در انگشتان میریزم. ناخن هایم در پوستم فرو میرود. حاج خانم میگوید:سیاوش جان نگاهم به مامان میافتد،دستش را روی پیشانی اش گذاشته،حتی او هم از این شرایط راضی نیست... ِ شما اجازه ی ازدواج دخترو بابا ادامه میدهد: ببین پسر،فکر دختر منو از سرت بیرون کنه... دین دست باباش گذاشته و انصافا در این مورد کارخوبی کرده...منم محاله اجازه بدم.. بیخودی،وقت خودت رو هدر نده...برو دنبال زندگیت... بابا بلند میشود تا برود،سیاوش هم... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•