eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• قشنگ ترش اینه که این قسم رو اونقدر بزرگ میدونه که برای اثبات این که پیامبرش مجنون نیست به کار میبره! آیه ۴ هم خیلی قشنگه نمیگه تو خوش اخلاقی میگه چه خلق و منش بزرگی داری! ستایش خیلی جالبیه سوره نوح آیه ۱۳ خیلی تکان دهنده ست خداوند می فرماید شما چه تونه دیگه برای خدا وقار هم قائل نیستید؟! هر کاری به ذهنتون میرسه می کنید اصلا نمی فهمید من دارم می بینمتون؟! واقعا اعتراض عجیبیه! سوره مزمل آیه 1 تا 5 مزمل خطاب به پیامبر میفرماید ای جامه به خود پیچیده برخیز! میدونم حرفت رو نمی‌پذیرن بهت سخت میگذره ولی سخت تر از اینش هم توی راهه کلی حرف هست که باید بهشون بزنی که براشون نا آشناست کار سختت هنوز مونده! واقعاً سخت ترین کار دنیا رو پیامبر انجام داده حرف جدید زدن کلا سخته تغییر ایجاد کردن همیشه سخته ولی توی اون ساختار اونهمه تغییر فرهنگی واقعا بزرگترین معجزه ست! ۲۳ سال زمان گذاشت ولی بالاخره موفق شد اون جامعه رو زیر و رو کنه! نه فقط اون جامعه رو بلکه تاریخ رو به قبل و بعد از خودش تقسیم کرد حالا در برابر این همه سختی که گفتم، نسخه شفابخشی که خدا به پیامبر میده چیه؟ نماز شب! ببین دیگه چه فرمولیه! خب این الان در اختیار ماست میتونیم استفاده کنیم! یعنی چیزی رو که به پیامبرش داد برای بقیه هم استفاده ازش مقدوره! یادته بهت گفتم با نماز شب خوش میگذرونم؟ تجربتا میگم که واقعا یه معجزه ست واقعا رمز شبه... سوره قیامت آیه ۲ سوگند میخوره به وجدان بیدار! قسم های قران خیلی قشنگن آیه ۳۷ واقعاً هم آدم وقتی به این فکر می کنه که خدا از دو تا سلول یه همچین آناتومی ساخته میشه واقعاً میمونه! سوره انسان آیه ۳ بی نهایت زیباست! آیه ۵ تا ۲۲ با سند صحیح از روایات فریقین* در شأن نزول برای اهل بیت پیامبر نازل شده جزء ۳۰ سوره نباء آیه ۲ خبر بزرگ چیه؟ ژانت_قیامت؟ _ میگه توی قیامت از هم سوال می کنن _ توی قیامت یه خبر بزرگ هست؟ _ آره حالا میگم چیه در مجموع قسم های سوره های جزء سی خیلی زیباست هم متن اصلی هم ترجمه ش سوره عبس رو ببینید ببینید این آیات چقدر قشنگ از حقوق و ارزش‌های انسانی دفاع می کنن سوره بروج آیه ۴ تا ۱۰ داستان اصحاب اخدوده* یه تعداد مسیحی که توسط پادشاه نجران به تحریک یهودی‌ها در یک دره جمع شدن و سوزانده شدن . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_صدوچهل‌وششم اذان مغرب تازه تمام شده بود که
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• همراه پدر و مادر حسنعلی خانه راضیه ماندم. نتیجه آزمایش محمد مهدی آمد و دکترش بیماری اش را تشخیص داد. بیماری اش نام عجیبی داشت و دکتر گفته بود دارویش هم گران قیمت و هم کمیاب است. دو روز تمام حسنعلی تمام مشهد را برای این دارو جست و جو کرده بود. یک نفر به او گفته بود شاید بتواند در تهران از طریق سفارتخانه ها و یا بازار سیاه این دارو را پیدا کند. حسنعلی تمام طلاهای راضیه را فروخت، ماشینش را گرویی گذاشت و به امید یافتن داروی محمد مهدی راهی تهران شد. حال محمد مهدی اصلا خوب نبود. همیشه تنش داغ داغ بود یا آن قدر گریه و بی قراری می کرد که دیگر صدایش در نمی آمد یا از شدت سرفه نفسش بند می آمد. تمام گوشت تنش آب شده بود و جانی در بدنش نمانده بود. حتی نمی توانست شیر بخورد و وقتی راضیه به زور چند قطره شیر به او می داد همه را بالا می آورد. هر چند محمد علی هر روز صبح به دنبالم می آمد که حرم برویم ولی با توجه به وضعیت محمدمهدی دلم نمی آمد راضیه را حتی برای لحظه ای تنها بگذارم و این چند روز حرم نرفتم. مادر در بیمارستان پیش ریحانه بود. خانباجی در خانه مراقب فرزندان راضیه بود و آقاجان و برادرانم روزی یکی دو بار سر می زدند. آن قدر نگران حال محمد مهدی بودم که دیگر خودم و فرزندم را فراموش کرده بودم. حتی وقتی برای فکر کردن و دلتنگی برای احمد هم نداشتم. فقط هر روز برایش آیه الکرسی می خواندم که هر جا هست سالم و سلامت باشد و زود برگردد. از مخابرات برای مان خبر آوردند که حسنعلی زنگ زده و گفته داروی بچه را پیدا کرده است و فردا می آید. با این خبر انگار جان دوباره در راضیه دمیده شد. بعد از چند روز که مدام اشکش می جوشید و غصه می خورد بالاخره لبخند بر روی لبش نشست. مدام سجده می رفت و خدا را شکر می کرد. نور امید در دلش روشن شده بود و با خوشحالی قربان صدقه محمد مهدی می رفت. از اذان صبح همه بیدار و منتظر بازگشت حسنعلی بودیم. سرفه های محمدمهدی شدت پیدا کرده بود و مدام نفسش بند می آمد. دکتر برایش دستگاه تنفسی تجویز کرده بود و گفته بود هر وقت نفسش رفت برای چند دقیقه ماسک را بر روی صورتش بگذاریم. راضیه دلشوره عجیبی داشت و آرام و قرار نمی گرفت. مدام بچه به بغل در خانه قدم می زد و از پنجره به بیرون سرک می کشید و برای رسیدن حسنعلی دعا می کرد. قبل از طلوع آفتاب بود که برای دقیقه ای سرفه های محمد مهدی کمی آرام گرفت. راضیه او را در گهواره گذاشت و رو به من گفت: دو دقیقه حواست بهش باشه من نمازم رو بخونم. چادرش را از سر جالباسی برداشت و قامت بست. به رکوع که رفت دوباره محمد مهدی به سرفه افتاد. رنگش سیاه و کبود شد و برای نفس کشیدن به تقلا افتاد. او را بغل کردم و مادر حسنعلی سریع ماسک را روی صورتش گذاشت. حتی با ماسک هم تقلای محمد مهدی برای نفس کشیدن فایده ای نداشت و رفته رفته رنگش کبودتر شد. مادر حسنعلی مدام حضرت زهرا را صدا می زد اما انگار فایده ای نداشت. راضیه در سجده آخر بود که محمد مهدی جان داد. مادر حسنعلی فریاد می کشید و مدام و محکم محمد مهدی را تکان می داد و به همه ائمه برای بازگشت نفس بچه التماس می کرد. راضیه هم چنان در سجده مانده بود و همه وجودش می لرزید. محمد مهدی تمام کرد. در کمتر از یکی دو دقیقه جلوی چشم مان جان داد. همه وجودم یخ زده بود. قدرت هیچ حرکتی نداشتم. راضیه بالاخره سر از سجده برداشت و نمازش را تمام کرد. یک راست به سراغ محمد مهدی آمد و او را از مادر شوهرش گرفت و در آغوش کشید. با گریه گفت: پسرم.... عمرم.... میوه دلم .... تو رو جان امام زمان چشماتو باز کن.... تو نباید بمیری.... بابایی تو راهه ... داره برات دارو میاره ... قراره داروهات رو بخوری خوب بشی. هق زد و گفت: امید مونو نا امید نکن. محمدمهدی جان چشماتو باز کن پسرم. نفس بکش ... بگو هنوز زنده ای مامانم.... دیگه ناراحت نمیشم مامانم هر چقدر دوست داری گریه کن سرفه کن فقط نفس بکش. با جیغ فریاد می زد: نفس بکش پسرم.... نفس بکش .... پاشو پسرم .... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•