عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وبیست_وهفت -پس خدا رو شکر گوش هاش آنتن نیست و خندید. - من باهاش کلا
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وبیست_وهشت
- آرش، خیلی ماهره، خیلی بهتر از تو بازی می کنه
شروین که اصلاً انتظار چنین قضاوتی را نداشت داد زد:
- چطور همچین حرفی می زنی؟ دیدی که با 2 تا اختلاف بردم
شاهرخ نگاهی به شروین که با هیاهو حرف می زد انداخت ولی حرفی نزد. دم در تعارف کرد:
- نمیای داخل؟
معلوم بود که شروین هنوز دلخور است:
- خیلی ممنون، باید برم
شاهرخ که متوجه این دلخوری شده بود لبخندی زد و گفت:
- از حرفم دلخور شدی؟
شروین با طعنه گفت:
- نه، اصلاً
- نمی خواستم ناراحتت کنم. می شه دوباره بیام؟
شروین شانه ای بالا انداخت.
- اونجا که مال من نیست!
- مطمئنی نمیای تو؟
- آره باید برم
خداحافظی کردند و شروین رفت.
•فصل سیزدهم•
از دم آموزش که رد می شدند شاهرخ گفت:
-آقای نعمتی هست. برگه انصراف نمی خوای؟
- دارم، پرش کردم. چند تا از امضاهاش رو هم گرفتم
- من امشب بیکارم. دوست دارم بریم بیلیارد
- امشب؟ فکر نکنم. خونه یکی از دوست های سعید جشنه. احتمالاً برم اونجا
- اشکالی نداره منم بیام؟ بعنوان مهمان ویژه
شاهرخ این را گفت و نیشخندی زد:
- کلی برات کلاس دارم
- تو؟
- بهم نمیاد؟ دوران دانشجوئی از این مهمونی های پسرونه زیاد می گرفتیم
- این از اون مهمونی های بچه مثبتی نیست. پارتیه
- آها! از اونا که دوپس دوپس داره؟
- یه چیز تو همین مایه ها! تازه برا بیلیارد سعید باشه بهتره. زبونشون رو بهتر بلده
- باشه. هر وقت جورشد بهم خبر بده
داشتند خداحافظی می کردند که تلفن شاهرخ زنگ خورد. از هم جدا شدند. شروین روی صندلی منتظر سعید نشست و با نگاهش شاهرخ را که به سمت در خروجی دانشکده می رفت و با تلفن صحبت می کرد دنبال کرد. سرش را چرخاند و نگاهی به اطراف
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒