عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وسی_وچهار - نه بابا. از این خبرا نیست. مگر اون دفعه که محسن اینارو گر
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وسی_وپنج
-می دونستم می بری
- اینجا دیگه شده مهدکودک. هر کی از راه می رسه می شه بازیکن
شروین با دیدن آرش اخم هایش در هم رفت اما شاهرخ لبخندش پررنگ تر شد و گفت:
-دفعه قبل فرصت نشد با هم آشنا شیم. من مهدوی هستم. امیر شاهرخ
و دستش را دراز کرد آرش نگاهی به دست شاهرخ انداخت و با طعنه گفت:
-نه بابا! این یکی مودب تره!
شروین که حساسیت عجیبی به آرش پیدا کرده بود عصبانی شد ولی قبل از اینکه کاری بکند شاهرخ گفت:
-اگر اشتباه نکنم ایشون رئیس باشگاه هستند، آره؟
با این حرف همه نگاهی به هم کردند و زدند زیر خنده. طوری که توجه بقیه میزها هم جلب شد. آرش که از این خنده ها حسابی عصبانی شده بود با خشم به شاهرخ و اطرافیان نگاه می کرد. شاهرخ با قیافه ای حق به جانب گفت:
-چیز خنده داری گفتم؟
بابک خنده کنان جواب داد:
-آرش از خودمونه. بدش نمیاد سالن داشته باشه ولی فعلاً نداره
- پس تمرینیه. رئیس خوبی میشه و البته سخت گیر. باید بذاره همه توی باشگاهش بازی کنن
حرفهای شاهرخ همانطور که بقیه را به خنده وا می داشت آرش را عصبانی می کرد. آرش می خواست عکس العملی نشان دهد که بابک با دستی که روی شانه اش گذاشت مانع شد و گفت:
-آرش بیشتر بازیکن خوبیه تا رئیس. نه شروین؟
شروین با لحنی موذیانه گفت:
-به نظر من هیچ کدومش تعریفی نداره
بابک نگذاشت آرش چیزی بگوید:
-بازی دوتاتون مثل همه. گاهی تو می بری گاهی اون
- اما دفعه آخر من بردم
- شانسی بردی
- هر دفعه می بازی همینو می گی
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒