eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وسی جلو رفت و با دستمال کاغذی عرق پیشانی اش را خشک کرد. بعد پشت پنجره
🍃🍒 💚 شاهرخ لبخند تلخی زد ولی چیزی نگفت. شروین پرسید: -دوست نداری امتحان کنی؟ -تنها تفاوت من با یه الاغ توی عقله. فکر نمی کنم الاغ شدن چیز جالبی باشه که بخوام وقت و پول بذارم که امتحانش کنم - اما حال میده - منطقی نیست شبیه الاغ لایعقل شدن رو حال بدونم بعد مکثی کرد، در چشمهای شروین خیره شد و با لحنی نگران پرسید: - پس یعنی تو هم ... اما حرفش را ادامه نداد. شروین با کمی مکث جواب داد - آ ... تو چی فکر می کنی؟ شاهرخ نگاهش را به طرف پنجره چرخاند و نفس عمیقی کشید. شروین که می خواست جو را عوض کند پرسید: -راستی گرسنت نیست؟ شاهرخ که سعی می کرد حالت عادی داشته باشد گفت: -من غش کردم تو مخت عیب کرده؟ با این همه سرم که ریختن توی حلقم می تونم گرسنه باشم؟ بعد نیم خیز شد و گفت: -هنوز سرم یه کم گیجه، میشه کمکم کنی؟ باید برم یه جائی! و نیشش باز شد. شروین برایش دمپائی آورد. سرم را از سر میله برداشت و کمکش کرد تا از تخت پائین بیاید. وقتی شاهرخ رفت شروین دوباره به سعید زنگ زد. جواب نمی داد. از پنجره به بیرون خیره شد. احساس خوبی نداشت. فکر می کرد بین او و شاهرخ شکاف عمیقی ایجادشده. با خودش حرف می زد: - گندزدی پسر، کاش گفته بودم نه، ضایع شد. آخه خره این که سعید نیست با خودش حرف می زد و فکر می کرد چطوری افتضاحش را درست کند که صدای شاهرخ را شنید: -داشتم فکر می کردم احتمالاً تو گرسنت باشه شاهرخ اِهن اوهون کنان روی تخت نشست. -نمی خوای بری چیزی بخوری؟ -نه میلم نمی کشه چند لحظه ای گذشت. شاهرخ دوباره گفت: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒