عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وپنج حرکت مانده بود. انگار هنوز موسیقی در ذهنش جریان داشت. نیلوفر از
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وشش
ماشین را روشن کرد و توی خیابان کنار پیاده رو راه افتاد و شاهرخ را که در پیاده رو قدم زنان دور می شد تعقیب کرد.
- اقلاً بذار برسونمت
- خودم میرم
- خواهش می کنم
شاهرخ نگاهش کرد.
- قول می دم حرف نزنم
سوار شد.
فصل دهم
سعید نی را توی پاکت آبمیوه زد، نگاهی به در و دیوار بوفه انداخت و گفت:
-یه رنگی می خواد
و رو به شروین اضافه کرد:
- پس حسابی ضایع کردی
شروین سرش را به نشانه تائید تکان داد.
- نمی دونم چه کار کنم
- بی خیال بابا، می خواست نیاد!
- انگار اصلاً متوجه نیستی، اون به خاطر من اومد
- برو خودت رو معرفی کن از عذاب وجدان نمیری، از کی اینقدر حساس شدی؟ یکی دیگه حرف زده تو رو سنن؟
بعد با فرت و فورت آبمیوه اش را بالا کشیدو گفت:
- در ضمن محضر شریفتون عارضم که ساعت 10 با همین فرشته نجاتت کلاس داری
شروین بلند شد، ته شیر قهوه اش را سر کشید و گفت:
-آره ... آره، دیر شد. می خواستم قبل از کلاس ببینمش ... فعلاً
و رفت.
- پسره احمق! آدم نمیشی !!
کلاس شروع شده بود. آرام در را باز کرد و خزید توی کلاس. سعی کرد خیلی آرام و با احتیاط به طرف صندلی اش برود. شاهرخ که پای تابلو و پشت به کلاس بود بدونم اینکه برگردد گفت:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒