eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وهفت - آقای کسرایی؟ شروین سر جایش خشک شد و شاهرخ همانطور که می نوشت ا
🍃🍒 💚 - اما شاهرخ ... - مهدوی! باشه بعداً. فعلاً خداحافظ و رفت. شروین که هنوز بهت زده بود روی صندلی همان نزدیک نشست. صدای سعید را شنید. - آه، ای زندگی. تو همیشه مرا آزرده ای، ننگ بر این فلک جفا پیشه! شروین به طرف صدا نگاه کرد. - رفتی منت کشی استاد ذلیل؟ انگار عذرخواهیتون به مذاق ملوکانه شان خوش نیامده و شما را مانند مگسی مزاحم دک کردند! - ول کن سعید حوصله ندارم سعید پاکت سیگارش را درآورد: - حالا خر بیار باقالی بار کن. دلایل بی حوصلگی کم بود، اینم اضافه شد. پارتیش مال یکی دیگه است اخم و تخم و بی حوصلگیش مال ما نخ سیگاری را به طرف شروین گرفت: -می کشی؟ شروین نخ را گرفت. سعید گفت: - فعلاً بی خیال شو. بذار بگذره آتیشش بخوابه بعد سیگار خودش و شروین را روشن کرد . شروین چند تا پک زد. به سرفه افتاد. سیگار را پرت کرد. - چرا حروم می کنی؟ اسرافه ها مادر! بعد دود سیگارش را بیرون داد. - امروز می آی؟ -کجا؟ -خونه عمم - حوصله وراجی های بابک و لوس شدن های آرش رو ندارم - من می رم، اگه خواستی بیا. فعلاً کاری نداری؟ بای ... سلف کباب داشت. چند لقمه ای خورد. سینی را همانجا روی میز رها کرد و رفت. از کنار زمین بازی رد شد. سر و صدای بچه ها که بازی می کردند همه جا را پر کرده بود. مدتی ایستاد و نگاه کرد. نگاهی به ساعت کرد ... بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒