عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_پنجاه_وهشت ♡﷽♡ آیه به چشمهای گرد شده به شهزاد نگاه کرد و لب های آی
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_پنجاه_ونه
♡﷽♡
_عمه... دیروز با مامان رفتن انتخاب کردن من امروز رفتم تحویل گرفتم.زن گرفتن چه گرون
شده!
آیه میزند زیر خنده و میگوید: هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد!
_بعله! هر چی میکشیم از این طاووس و خواستن هاست دیگه!
آیه روی شانه هایش میزند و با تشر میگوید:خیلی هم دلت بخواد دختره قبول کرده زنت بشه
آخوند دو...لا اله الا الله
_جان؟ من آخوند دوهزاریم؟ دختر من یه روحانی دینیم! نصف دخترای شهر آرزوشونه زن من
بشن!آقامتین مومن تو دل برو با سواد مهندس! دیگه چی میخواید شما دخترا؟
_من من میکنی یاشیخ چه خبره؟حتما تو هم نمیخوای روشونو زمین بندازی و با عطوفت میخوای
همه رو به آرزوشون برسونی نه؟
_دارم رو مخ زهرا کار میکنم! اون اجازه بده حله... بدون اجازه زن اول که نمیشه زن دوم گرفت...
زهرا جانم دل رحمه میدونم از نیت من خبر داره!همه اش خیره
آیه با صدای جیغ جیغویی میگوید: خجالت بکش!
ابوذر دست روی گوشهایش میگذارد و میگوید:مراعات کن خواهر من! شوخی دارم
میکنم!شوخی...
_شوخی شوخی جدی میشه دیگه....
ابوذر بدون پاسخ دادن به آیه میگوید :میخوام بریم بام تهران!
_الان؟
_مگه چشه؟
_اولا اونجا برسیم از سرما یخ میزنیم دوما تا بریم دنبال زهرا کلی دیر میشه
ابوذر نگاهش کرد و گفت:با زهرا جان نمیریم که!من و تو میریم!آخرین سفر مجردی آقا داداشت...
خواهر برادری...
_ابوذری دیگه...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃