عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_چهل_وپنج ♡﷽♡ پریناز با ذوق میگوید:خرید چیه...یه مدلی دیدم تو تنت
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_چهل_وشش
♡﷽♡
نزدیکش رفتم و دیدم مدام زانویش را ماساژ میدهد و صورتش را از درد جمع میکند. با تعجب
نگاهی به شلوار جینی که کمی از زانویش پاره شده بود می اندازم میگویم: کمکی از دستم بر میاد؟
سرش را بالا میگیرد و من میتوانم چهره بچگانه اش را ببینم. موهای پیشانی اش خیلی کوتاه بود و
تا بالای ابرو هایش بود اما چون لخت بود به طور نامنظمی روی پیشانی اش ریخته بود. یک لحظه
حس کردم چقدر چهره اش برایم آشناست.
نیمچه لبخندی زد و بعد آرام گفت: داشتم با عجله می اومدم که افتادم. یکم درد میکنه زانو هام.
با لهجه حرف میزد یک لهجه خاص...
کنارش مینشینم و کمی زخمش را وارسی میکنم. به نظر میرسد کمی بیش از یک زخم ساده است.
فشاری به زانویش وارد میکنم که جیغ کوتاهی میکشد.
به چشمهای خاکستری اش نگاه میکنم و میپرسم:درد داره؟
صادقانه میگوید:زیاد...
میخورد هم سن و سال کمیل باشد. از جایم بلند میشوم کیفم را جابه جا میکنم و بعد میگویم: ببین
فکر کنم ضرب دیده. آروم روی اونیکی پات بلند شو و پای ضرب دیده ات رو بزار روی پای چپمو
باهام حرکت کن.
کمکش میکنم و از جایش بلند میشود و باهم سمت بخش راه میوفتیم...
_حالا اینجا چیکار داری؟
آرام و با درد میگوید: اومده بودم بابامو ببینم...
_اوهوم... اسمت چیه؟
_شهرزاد
قدری نیم رخش را از نظر میگذرانم.هنگامه با دیدنمان جلو می آید و میگوید:چی شده؟
به شهرزاد اشاره میکنم و میگویم:دشت اوله! دم همین بخش مصدوم شده.
هنگامه خندان نگاهی به زانوهایش میکند و میگوید: خب میبردیش اورژانس.
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃