عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_چهل_و_پنج -توی بیمارستانی عزیزم، چیزی نشده، داشتن خونه کناریتون
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_چهل_و_شش
فاطمه که به پنجره نگاه میکرد حرکتی نکرد، سهیل کنارش روی تخت نشست و گل رو به سمتش گرفت و گفت: بو کن، ببین .. خوش بو ترین گلی که تونستم پیدا کنم برات خریدم ... میدونم تو همیشه گلای خوش بو رو بیشتر از گلهای خوشگل دوست داری...
فاطمه سرش رو برگردوند و به گل نگاهی کرد، اما نه لبخندی زد و نه چیزی گفت، دوباره به سمت پنجره برگشت.
-مامانت رفته ناراحتی؟
بعد هم با گل موهای فاطمه رو کنار زد و گفت: دختر جون تو دیگه بزرگ شدی، مامانت که نمیتونست همیشه اینجا بمونه که ...
... -
سهیل نفسی کشید، گل رو روی پاهای فاطمه گذاشت و گفت: میدونی دکتر گفته اگر از پاهات استفاده نکنی ممکنه فلج بشی؟ ... میای بریم توی حیاط یک کم قدم بزنیم؟
...-
سهیل آروم دست فاطمه رو گرفت و سعی داشت بلندش کنه که فاطمه با خشونت دستش رو کشید. سهیل چند لحظه ایستاد و دوباره دستش رو گرفت، اما این بار فاطمه با دست دیگش شروع کرد به زدن سهیل، سهیل دست فاطمه رو ول کرد، اما فاطمه دست بردار نبود، با دو دست سهیل رو میزد، سهیل هم اجازه داد سر و سینش از فاطمه کتک بخوره، چیزی نمیگفت، حاضر بود به قیمت تخلیه شدن فاطمه کتک هم بخوره، اشک از چشمهای فاطمه سرازیر میشد ... دست از کتک زدن سهیل برداشت و مشغول کتک زدن خودش شد ... خودش رو میزد و گریه میکرد، مویه میکرد ... اشکهای سهیل هم سرازیر شد، مستاصل دستهای فاطمه رو گرفت ...فاطمه تقلا میکرد... اما سهیل دستهاش رو محکم گرفته بود و با گریه میگفت: آروم باشه فاطمه ... تو رو جون ریحانه آروم باش...
فاطمه خسته از این همه تقلا دست از تلاش برداشت و با صدای بلند مشغول گریه شد ... سهیل دستهای فاطمه رو نوازش میداد و همراه باهاش گریه میکرد...
کمی که گذشت هر دو آروم تر شده بودند، سهیل که از این همه غم فاطمه تحت فشار بود دستهاش رو نوازش کرد و گفت:
-این همه مدت از اون اتفاق تلخ گذشته، فاطمه تو یک بچه دیگه هم داری، نمیخوای به ریحانه فکر کنی؟ میفهمی اگر به لج بازیت ادامه بدی بیشترین ضربه رو ریحانه میخوره؟
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••