eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.5هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_نودم برای اینکه انسان کامل بشه و به کمال برسه لازمه که ت
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• آیه 219 درباره حرمت شراب و قماره خود قرآن میگه این دو تا یه سری نفع هم دارن ولی ضرر و گناهشون بیشتره درباره شراب که بعید میدونم کسی شک داشته باشه در زیان رسان بودنش آسیبی که به سلول های مغزی و مجاری گوارشی و کبد و سلول های تولید مثلی میزنه یه چیزی تو مایه های خودکشیه سیستم ایمنی بدن رو هم نابود میکنه بعد یه عده بند کردن که کلیه رو تصفیه میکنه خیلی بامزه است واقعا هر نوع سرطانی رو دلایل ابتلاش رو چک کنی مصرف الکل هم توشون هست تو همه نوع بیماری دست داره! سوخت و ساز رو میبره بالا سلولای مغزی رو منهدم میکنه با هربار مصرف الکل صدمه ای که به بافت مغزی میخوره 10 سال باید بگذره تا جبران شه آخه مگه آزار داری اینجوری به خودت صدمه بزنی! بعدم فقط آثار فیزیولوژیکش نیست اصولا خداوند با چیزی که عقل رو زایل کنه و از موضع فرماندهی تنزل بده و افسار کنترل انسان رو از دست عقل بگیره مخالفه چون تنها تفاوت ما با حیوانات همینه عقلانیت و وقتی کنترل عقل نباشه همه جور رفتار حیوانی از انسان انتظار میره! از این جهت شراب و قمار به هم شبیه میشن. چون هر دو کنترل رو از عقل شیفت میکنن روی هورمون و اعصاب خودمختار کتایون_قمار کجا اینطوریه بازی و شرط بندیه دیگه _حتما درباره مفهوم شرطی شدن شنیدید مغز جانوران و انسان ها این خاصیت رو داره که قواعد و روابط بین پدیده ها رو پیدا کنه و بشناسه و کد گذاری کنه مثلا بدن ما کافیه یک بار لواشک بخوره از اون به بعد هر بار لواشک ببینه یا حتی اسمش رو بشنوه بزاق دهان ترشح میشه چون میدونه یعنی یادشه که برای بلع این ماده به بزاق زیادی احتیاج هست! یا ارتباط بوی الکل و احساس ترس! که ناشی از درد آمپوله! حتی وقتی آمپولی درکار نیست این بو میتونه دلهره ایجاد کنه چون کنار یک اتفاق درد آور تکرار شده. روی حیوانات این رو به روش های مختلفی تست میکنن تحت عنوان شرطی سازی برای اینکه از این روش در تربیت و استفاده از حیوانات استفاده کنن خب واضحه که چیزی که باشرطی سازی مدیریت بشه زیر نظر عقل نیست ممکنه شما براساس تکرار یه حس خوشایند و ترشح یه هورمون به یکی علاقه مند بشی! یعنی این محبت رو عقل کنترل نمیکنه خب ممکنه تو با این اتفاق عاشق آدم ناجوری بشی آره خب ممکنه! خیلی بده! قمار هم از جنس شرطی سازیه اونم ازنوع ششم بدترین نوعش... شرطی سازی نوع ششم وقتی صورت میگیره که نمیتونی قواعد رویداد ها رو کشف کنی اونوقت میدونی چه اتفاقی می افته؟ بی نهایت بار میل پیدا میکنی به تکرار اون کار قمار یعنی همین چون بردن که حالت مطلوبه عمدتا قاعده ای نداره که کشف کنی بازیه دیگه یه بار میبری دو بار میبازی سه بار میبری یه بار میبازی هیچ قاعده ای نداره سیستم مغزیت میریزه بهم و تو میل پیدا میکنی که بی نهایت بار اون کار رو تکرار کنی برا همینم قمار بازا وقتی میشینن پای میز دیگه پا نمیشن تا هر چی دارن و ندارن ببازن نمیتونه رها کنه میگه من باید ببرم شده ده دست هم ادامه میده شده سر نداشته هاش هم قمار میکنه دیدی دیگه از این شرط بندی های جنایی طرف تو حال خودش نیست هر چیزی رو شرط میکنه که فقط بازی کنه و شانسش رو امتحان کنه بلکه ببره و اعصابش آروم شه خب این یه خطر خیلی بزرگه برای آدم یهو دیدی طرف کل زندگیشو سر یه میز باخت! این چه عقلانیتیه چقدر میشه رو همچین آدمی حساب باز کرد دزدم نمیشه دستش داد معلومه که اسلام اجازه نمیده پیروانش اینطوری خفیف و بی اعتبار بشن اسلام مکتب آدم سازیه میخواد قهرمان تربیت کنه نه یه آدم بی عقل غیر قابل اعتماد ژانت_خب چرا برای کسی که مشروب بخوره جریمه در نظر میگیرن شاید کسی به این دین اعتقاد نداشته باشه؟ _خب حد مال کسیه که مستیش رو توی انظار به نمایش بگذاره یا با اون حالت به کسی آسیبی برسونه که طبیعیه دیگه هر دستگاهی باید بتونه وجهه قانونش رو حفظ کنه و از حقوق شهروندی مردمش دفاع کنه تو میتونی توی حکومت اسلامی زندگی کنی و اصلا معتقد نباشی و در حریم خصوصی خودت بدون مزاحمت برای بقیه هر کار خواستی بکنی ولی حق نداری جامعه رو به گند بکشی و حق نداری قوانین حاکمیت اسلامی رو به سخره بگیری این حقیه که همه حاکمیت ها برای خودشون محفوظ میدونن آیه 221 رو ببینید؛ اینجا داره میگه شما خواستی ازدواج کنی یه زن کنیز مومن از یه زن آزاد مشرک شایسته تره برای همسری! میدونید این حرف یعنی چی؟ باید تو اون جامعه زندگی کرده باشی تا بفهمی میدونی بابت همین حرف چقدر هزینه داده؟ اصلا تو اون جامعه کنیز آدم حساب نمیشه جزء اموال سیاهه میشه کسی با کنیز ازدواج نمیکرد. نگاه کنید یکم به جامعه ای که این حرفا داره توش زده میشه . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_نود احمد کلید انداخت و در اتاقش را باز کرد.
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• حاج علی در را به روی مان باز کرد و با تعجب خیره مان شد. احمد گفت: آقاجون اجازه هست؟ عرضی داشتم. حاج علی از جلوی در کنار رفت و گفت: بفرمایید. احمد آهسته یا الله گفت و وارد اتاق شد و من هم پشت سرش وارد شدم. اتاق کوچکی بود. یک زیلو کف اتاق پهن بود. کمدی کهنه گوشه اتاق بود، دو پشتی کوچک، یک آیینه و قرآن و جانماز که روی طاقچه قرار داشتند. روی زمین نشستیم و به پشتی تکیه زدیم. حاج علی روبروی مان نشست. احمد گفت: حاج بابا شرمنده مزاحم شدم. حرف مهمی داشتم که نمی خواستم مادر بشنون. حاج علی گفت: خدا به خیر کنه. بگو آقاجون ببینم چی میخوای بگی. احمد سر به زیر انداخت و گفت: آقا جون قربون تون برم. من هر چی دارم و به هر جا رسیدم از صدقه سر شماست. شما همیشه سرم منت گذاشتید و من هم هیچ وقت نمی تونم زحمت ها و محبت هاتون رو جبران کنم. حاج علی با این که از حرف های احمد خوشس آمده بود اما گفت: صغری کبری نچین پسر. اصل حرفت رو بگو. احمد به حاج علی چشم دوخت و گفت: صغری کبری نیست آقاجون، حقیقته شما که همیشه به دل این پسر ناخلفت راه اومدی یه این بار هم منت بذار و با دلم راه بیا. ابروهای حاج علی در هم گره خورد. احمد گفت: آقاجون شما که می دونی چقدر زندگی تو این خونه سختمه. منت سرم بذار، اجازه بده بریم همون خونه ای که خریدم زندگی مونو شروع کنیم. حاج علی به پشتی تکیه زد و گفت: پسر جان نگو خونه بگو خرابه _بابا جان شما قبول کنی من یه دستی به سر و روش می کشم. همین جوری که تازه عروسم رو نمی برم اون جا. حاج علی گفت: پسر جان تو رفتی یه خونه خریدی که عمرش از من که باباتم بیشتره. اونجا مخروبه است. با یه دست به سر و گوشش کشیدن آباد نمیشه. بعدم کوچیکه. _کوچیک نیست آقاجون _همش چهارتا اتاقه. _برای دو نفر آدم بسه _قرار نیست که تا آخر دو نفر بمونید _حرف شما درست آقاجون الان بذارید اونجا زندگی مونو شروع کنیم بعدا یه خونه بهتر می گیرم. _احمد جان ... بابا جان... من نمی تونم قبول کنم. روزی که به خاطر تو و دلت به حاجی معصومی رو زدم گفتم دخترت عروسم بشه نمیذارم آب تو دلش تکون بخوره. من نمی تونم اجازه بدم دختر حاجی رو ببری تو اون خونه. _باباجان قربونت برم شما اگه همین الان اذن بدی من همین امروز بنا می برم درستش می کنم. _منو خجالت زده حاجی نکن پسر اون خونه هم کوچیکه هم قدیمیه هم جاش دوره برقم نداره. بدون برق میخوای چه جوری زندگی کنین. _آقا جون حرف شما روی سرم جا داره. مطمئن باشید کاری نمی کنم حاجی از شما شاکی بشه. اونقدرام که شما میگید خونه اش کوچیک نیست. خیلی دور هم نیست. یه ربع ساعت از این جا راهه. برق هم که مهم نیست. تا همین پنج سال پیش که این جا هم برق نداشت چه جوری زندگی می کردیم؟ اونجا هم همین جور زندگی می کنیم. اون همه آدم دارن تو اون محل زندگی می کنن ما هم مثل اونا _اون خونه در شأن دختر حاجی معصومی نیست. تو اون خونه خودتونم به زور جا میشید مهمون برات بیاد کجا میخوای جاشون بدی؟ یه نفرو نباید بیاری کارای خونه ات رو انجام بده؟ اون باید کجا بخوابه و زندگی کنه؟ یکم فکر کن پسر جان . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•