عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_هشتادویکم بعد از این اتفاق خب نمرود و کل سیستم اعتقادیش خو
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#رمان_ضحی
#قسمت_هشتادودوم
و تنها دلیل شکل گیری شهر مکه با اون همه خشکی و کوه فقط همون یه چشمه ست
که وجودش تو دل بیابون به لحاظ جئوگرافی جالب توجهه!
یعنی خیلی طبیعی نیست
حالا سالها میگذره تقریبا ۱۴ سال و ابراهیم خبری از زن و بچه ش نداره و دستوری هم داده نمیشه در این باره
عجب صبری بعد کلی حسرت یه بچه خدا بهت بده بعد دو سال که به شیرینی افتاد بگه ببر بذارش تو بیابون چون من واسه اون بیابون برنامه دارم!
واقعا هر کسی میتونه پیغمبر باشه؟
هر کسی میتونه از اولیا الهی و مطیع بی چون و چرا و ابزار انجام اوامر خدا باشه؟
خدا در نسل انسان اینطور بنده ها رو میدید که کل بشریت رو خلق کرد
که با اراده و #اختیار کامل بندگی میکنن و واقعا هم زیباست
شیطان از پس یه سجده برنیومد!
ولی خودش رو عابد میدونست و معتقد بود بهش ظلم شده
اما پیامبران و اولیای صالح خدا تمام زندگی و علایقشون رو در راه خدا و به عشق خدا خرج میکنن و باز هم فروتن ترینن میگن ما هیچ کاری برای خدا نکردیم!!
و نتونستیم حق بندگی ش رو بجا بیاریم
عشق واقعی اینه
مقام انسان کامل اینه!
بگذریم
بعد از ۱۴ سال یک شب توی خواب بهش گفته میشه که حالا باید برگردی و زن و بچه ت رو ببینی
خدا چند سال دورش کرد بعد گفت حالا بیا ببین چقدر خوب نگهشون داشتم!
دورشون شهر درست کردم!
دیدی به من اعتماد کردی ضرر نکردی!
البته که ابراهیم در این قضیه شکی نداره این برای ثبت در تاریخه
برای ماهاست در واقع
خلاصه ابراهیم راه میفته و وقتی میرسه میبینه اونجا یه سری قبیله ساکن شدن!
طبیعتا خیلی هم خوشحاله که دوباره همسر و پسرش رو میبینه
ولی توی همون سفر بهش وحی میشه که باید پسرت رو قربانی کنی!
_آخه این چه آزمونیه هیچ عقلی توش نیست عین ظلمه تو که گفتی خدا مخالف ظلمه مخالف قربانی کردن انسانه این که دقیقا شد همون!
دیگه ظلمی بالاتر از اینکه به پدری بگی بچه ت رو سر ببر؟
و اون پدر چطور قبول میکنه!
_اگر سر میبرید حرف تو درست بود
بنا نبود اصلا این اتفاق بیفته
اتفاقا این ماجرا طعنه به ماجرای قربانی کردن انسان میزنه
خدا اسماعیل رو تا قربانگاه می آره و بعد رها میکنه که این خبر رو بسازه و تا ابد به همه بگه من که خداتونم ازتون نمیخوام بچه هاتون رو قربانی کنید این خواست من نیست اون کس دیگه ایه که اینو از شما میخواد
چون این رو به خدا نسبت دادن خدا از خودش رفع اتهام کرد!
میخواد این سنت غلط رو بشکنه که این سناریو رو میچینه میگه مگه شما نمیخواید برای خشنودی خدا هدیه بیارید و قربانی کنید نیازی به انسان نیست حیوانات رو قربانی کنید تا برای اطعام و کمک مورد مورد استفاده قرار بگیره
_به هر حال قصد قربانی کردن انسان رو داشته یا نداشته که تو میگی نداشته، اینکه انتظار داشته ابراهیم این کار رو قبول کنه و اینکه اونهم قبول کرده خیلی بی رحمانه است
_اینکه ابراهیم چرا قبول میکنه رو گفتم چون به خداش اعتماد داره میدونه خداش هرگز راضی به ظلم نمیشه و مطمئنه هر چی که بخواد عین عدله
به تجربه اینو فهمیده!
مثل همین قضیه ی آوردنشون به مکه که نتیجه ش رو دید
اینکه خدا چرا از ابراهیم توقع داره هم بخاطر همین فهم و شناختیه که در ابراهیم نسبت به خدا به وجود اومده قطعا خدا هیچ وقت از من و تو چنین توقعی نمیکنه!
به هر حال چیزی که واضحه اینه که آدمی قربانی نشد تو این ماجرا
اینم بگم که تورات میگه قربانی اسحاقه و قرآن میگه اسماعیله
اما شواهد با تاریخی اصلا جور درنمی آد که اسحاق باشه!*
اصلا اسحاق اونموقع هنوز بدنیا نیومده بود یعنی یک سال بعد از ماجرای قربانی تازه خداوند وعده اسحاق رو به عنوان یک معجزه به ابراهیم میده در حالی که هردوشون هم ابراهیم و هم ساره پیر شدن کاملا
و بعد نبوت از شاخه ی اسحاق ادامه پیدا میکنه یعقوب و یوسف و بقیه پیامبران بنی اسرائیل
_مگه نبوت سلطنته که موروثی باشه؟ تو که میگفتی شایسته سالاریه!
_نبوت در ذریه حضرت ابراهیمه چون توی دعا کردن زرنگ بود قشنگ دعا میکرد
گفت خدایا ذریه من رو از صالحان قرار بده
بقیه ابناء بشر که اینو نخواستن این زرنگی ابراهیم بود خدا هم به عوض اینهمه امتحان سخت این دعاش رو پذیرفت ارزون نبود اصلا
وگرنه پیامبری مورثی نیست و شایسته ی صالحانه به هر کسی هم نمیرسه و انتخاب میشن توی همین ذریه ابراهیم هم کلی آدم جهنمی داریم اتفاقا بدترین مردم جهان و بهترین مردم جهان هر دو از نسل ابراهیم هستن
#به_قلم_شین_الف
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_هشتادودوم
زهرا که کنار زکیه در آن طرف اتاق به پشتی تکیه داده با خنده پرسید:
شما جاری ها به هم چی میگین؟
غیبت ما رو می کنین؟
سوگل لبخندی زد و گفت:
جاری ام غریبیش میشد اومدم پیشش
مادر احمد گفت:
دخترم غریبی نکن تو دیگه جزئی از خانواده مایی
دختر مایی
زکیه گفت:
مادر جان حق داره
دفعه اول که آدم تنها میره تو خانواده شوهر سختشه
تا با اخلاقا آشنا بشه بتونه بجوشه طول می کشه
سوگل که کنارم نشسته بود آهسته گفت:
به ظاهر و لباساشون نگاه نکن
عادت کردن این جوری بپوشن
ولی اخلاقاشون خوبه خون گرمن.
از حرف سوگل جا خوردم.
انگار افکارم را می خواند.
لبخندی زدم و در جوابش چیزی نگفتم.
خواهران احمد کمی حرف زدند و شوخی کردند تا مثلا با هم بجوشیم و صمیمی شویم.
کمی بعد زیور خانم و مهتاب برای پهن کردن سفره شام به اتاق آمدند.
با دیدن آن ها به احترام بلند شدم و با آن ها سلام و احوالپرسی و روبوسی کردم و همین باعث شد زهرا و زکیه با تعجب به من نگاه کنند.
از کارم جا خورده بودند و توقع این رفتار مرا نداشتند.
خود مهتاب خانم و زیور خانم هم باورشان نمی شد من این رفتار را کرده باشم.
هر چند اسم شان کلفت بود اما از نظر من انسان هایی زحمت کش و شایسته احترام بودند.
از نظر من با من و خانواده احمد فرقی نداشتند که بخواهم در عمل رفتار متفاوتی با آن ها داشته باشم.
زیور خانم که از رفتار من خوشش آمده بود تا وقتی سفره پهن شد و از اتاق بیرون رفت مدام با لبخند نگاهم می کرد و قربان صدقه ام می رفت.
از این که آن ها باید جدا از ما غذا می خوردند ناراحت شدم.
امام رضا علیه السلام با بردگان و خدمتکاران خود بر سر یک سفره می نشستند اما در این جا باید محل غذا خوردن آن ها از ما جدا می بود.
از این ارباب رعیتی بودن بغضی در گلویم نشست و مانع غذا خوردنم شد.
بعد از شام همه کنار رفتند و سفره وسط اتاق ماند.
در خانه ما بی احترامی دانسته می شد که سفره پهن بماند و زود جمع نشود.
ظرف ها را جمع کردم ببرم که مادر احمد گفت:
بذار باشه دخترم نمیخواد زحمت بکشی الان زیور خانم و مهتاب میان ببرن.
ظرف ها را گذاشتم و نان و سبزی ها را جمع کردم و همه وسایل را کنار هم چیدم.
زیور خانم با دو سینی بزرگ به اتاق آمد و وقتی دید من همه چیز را جمع کرده ام کلی از من تشکر کرد.
وسایل را در سینی ها چید و یک سینی را روی سرش گذاشت و دیگری را در دست گرفت و به پهلویش تکیه داد.
هرچه اصرار کردم بگذارد کمکش کنم قبول نکرد و خودش سینی ها را برد.
در را پشت سرش بستم و تازه متوجه نگاه های چپ زهرا و زکیه شدم
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•