عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_هفتادویک مامان حرفش را ادامه میدهد: حالا اینم بماند ک
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_هفتادودو
+ نه مامان، من شرمندهام نمیتونم بیام.
بلند میشوم، صدای مامان میخکوبم میکند.
- حرف من هنوز تموم نشده نیکی
با صدایم التماسش میکنم:
مــــامــــــان
- گفتم بشین...
لحن محکمش مجبورم میکند به اطاعت، مینشینم
دوباره با لحن مهربان،حرفش را از سر میگیرد،
دلم میخواهد سرم را به دیوار بکوبم.
- نیکی جان،
کجای اسلام مهمونی رفتن گناه شده، ها؟
+ مامان، مهمونی داریم تا مهمونی،
خودتون میدونین مهمونیهای شما...
حرفم را قطع میکند؛
- مهمونیهای مــــا؟
خودت که تا چند وقت پیش، پایثابت این مهمونیها بودی...
تا کِی میخواهد گذشتهی سیاهم را به رویم بیاورد؟
سعی میکنم خشم صدایم را کنترل
کنم:
مامان
- نیکی من این دفعه دیگه کوتاه نمیآم،
الان بیشتر از دو ساله تو از پیش اون عمو وحیدت برگشتی و یه بارم پا تو مهمونیها نذاشتی، ولی این دفعه دیگه نمیشه.
این مهمونی رو باید باشی
+ ولــــــی مــــــــامــــان....
- ولـــی و امــا نداره، همین که گفتم.
دلم میخواهد ضجه بزنم.
به طرف اتاقم میروم،
با قدمهایی محکم و مشتهای گره کرده،
چشمانم را روی هم فشار میدهم،
تا اشکها، مجال بیرون آمدن پیدا نکنند.
در را پشت سرم میبندم،
دستم را روی دهانم میگذارم تا صدای تنهایی و مظلومیتم،
به گوش هیچکس نرسد.
آرام، در خودم میشکنم...
کمی که میگذرد، ریختن اشکها بار سنگینی از دوشم برمیدارد.
اینطور نمیشود، باید با عمو مشورت کنم. باید راهحلی برای این مشکل پیدا کنم.
لپتاب را روشن میکنم، عمو این موقع روز،سرکار است و دلم نمیخواست مزاحمش شوم.
اما چارهای نیست، تنها همفکریهای او میتواند از این باتلاق نجاتم دهد.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•