💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_پانصدوشش
آرام به طرفم میآید.
+:نه،خوابم نبرد..
نگاهی به پنجره میاندازم
:_شرمنده.. اذیتت کردم
+:این حرفا چیه؟
:_ساعت چنده؟
+:شش و نیم
سعی میکنم از جا بلند بشوم
نیکی محکم و با چاشنی خشونت میپرسد
+:کجا؟
:_بهتره بیدار بشم،باید یه دوش بگیرم..الآن مانی میآد دنبالم،باید بریم شرکت..
+:پسرعمو شما امروز هیچ جا نمیرین...
با تعجب نگاهش میکنم.
:_عه
+:همین که گفتم...چطور هر حرفی شما میزنی من گوش میدم،یه بارم تو به حرف من گوش بده..
من مدام،تبات رو چک میکردم..همین نیم ساعت پیش اومد پایین...تو رو خدا،یه امروز از خونه
بیرون نرو،تا حالت خوب بشه..
ناچار سرجایم برمیگردم.
نیکی لبخندی ظفرمندانه میزند و پتویم را کامل رویم میکشد.
سرم روی بالش نرسیده،چشمهایم گرم میشوند.
فکر کنم تأثیـــر ... داروها...باشـــد.....
★
کسی انگار از عمق چاه صدایم میزند : پسرعمـــو...پسرعمو....مسیح جان...
انگار روی چشمهایم وزنهی هزار تنی گذاشتهاند.
به سختی پلکهایم را تکان میدهم و آرام آرام چشمهایم را باز میکنم.
کم کم که تصاویر پیش چشمانم جان میگیرد،صداها هم نزدیک و نزدیکتر میشود.
اینبار به وضوح صدای نیکی را از بالای سرم میشنوم:مسیح جان...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝