eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . نیکی چراغ را روشن میکند و وارد خانه میشود. پشت سرش کفشهایم را درمیآورم و صندلهایم را میپوشم. نیکی بر میگردد:تا شما لباساتون رو عوض کنین منم میام لبخندی میزنم و به دنبالش صدای سرفه‌هایم در سالن میپیچد. نیکی،نگران نگاهم میکند،سری تکان میدهد و با عجله به طرف اتاقش میرود .به سختی،لباس‌هایم را عوض میکنم و تن بیجانم را روی تخت میاندازم.احساس کوفتگی در تک‌تک عضلاتم پیچیده. آب دهانم را قورت میدهم و دستی روی لبهایم میکشم.شبیه دو تکه بیابان بی‌آب و بی گیاه روی صورتم نشسته‌اند.خشک و بی‌حاصل و بی‌برگ و بی‌رویش.. چند تقه به در میخورد و نیکی وارد اتاق میشود. با ورودش سر جایم نیمخیز میشوم و به پشتی تخت تکیه میدهم. +:راحت باشین... کنار تخت روی زمین مینشیند و لقمه‌ی کوچکی به طرفم میگیرد. نگاهش میکنم :_نیکی میل ندارم... +:باید برای خوردن قرصاتون این لقمه رو بخورین تا ته معده‌تون خالی نباشه... بی‌اختیار،لقمه را میگیرم و اطاعت میکنم. لقمه،مثل سنگ روی زبانم مینشیند. به سختی میجومش و نهایتا میبلعم. نیکی اینبار لیوان آب پرتقال را به دستم میدهد. :_نیکی آخه... +:هیس،حرف نباشه.. نگاهی به لیوان میاندازم. به مثال جام زهر است برایم. اشتهایی برایش ندارم. اما یاد لحن جدی نیکی که میافتم،ناچار جرعه‌ای از آن را سر میکشم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝