🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_پنج ♡﷽♡ بعد برگشت سمت مریم و با لبخند گفت:الهے فدات بشم من خیلے خوشحالم که تو اینقدر به فکرمے آره همه جوره حق باتو ولے من واقعا خسته بودم اگه این میزان نمیخوابیدم واقعا یه بلایے سرم میومد! من و تو آدم زیر دستمونه! اگه خودمون مریض باشیم که دیگه هیچے! حالا چے چے میگفت؟ مغز و اعصاب یا قلب و عروق که به درد من و تو نمیخوره!! میخوره؟؟ مریم چپ چپے نگاهش کرد و گفت: نه هیچے به درد من و تو نمیخوره و بعد از جایش بلند شد تا برود آیه آنے فکر کرد و آےی تصمیم گرفت : مریم صبر کن مریم کلافه ایستاد و با اخم برگشت. آیه لبخند منحصر به فردش را به صورتش پاشید و گفت: امشب من به جات شیفت میمونم!! مریم متعجب گفت شوخے میکنے؟ دارے جدے میگے؟ لبخند آیه پر رنگ تر شد و گفت: نه شوخے نیست به پاس حرصے که امروز واس مازدے!! مریم گویے همه چیز را فراموش کرده با شوق به سمت آیه آمد و شاالپ شاالپ گونه هایش را بوسید و با ذوق گفت: واے مرسے مرسے آیه جبران میکنم تو خیلے خوبے! آیه دستهاے حلقه شده مریم دور گردنش را باز کرد و درحالے که خودش را عقب میکشید زیر فشار دستهاے مریم گفت: میدونم میدونم خوبم حاال ولم کن خفه شدم! مریم دستهایش را باز کرد و آیه مغنه اش را مرتب کرد و در همان حین گفت:نامزد بد بخت تو گناه نکرده زن پرستار گرفته! باز رگ کِنِسیت گل نکنه پاشید برید پس کوچه هاے جمهورے دم ساندویچے رستم بندرے بخورید! مثل یه زوج متشخص برید یه رستوران معمولے حالا نمیخواد زیاد هم رویایے باشه!! اوکے؟ مریم که این حال خوش را مدیون آیه بود چشم بلند و کشیده ای گفت و بایک بوسه دیگر اتاق را ترک کرد آیه لبخند عریض تر از قبل خود را حفظ کرده بود و همانطور که در آینه لباس و مقتعه اش را چک میکرد زیر لب زمزمه کرد: اینم از صدقه اے که امروز یادمون رفت بدیم و دادیم...💚 بہ قلم🖊 " #نیل_۲ "✨ #ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ومنبع‌‌مجازنیسد☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃