عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_چهارصدوبیستودوم آقاجان با خوشحالی گفت: خدا
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_چهارصدوبیستوسوم
محمد امین از جا برخاست. دستم را کشید و گفت:
پاشو بریم اتاق ابن جا سرده بچه سرما می خوره
دستم را از دستش بیرون کشیدم و گفتم:
شما برو من برای علیرضا شیشه درست کنم میام
_من برم که باز بشینی گریه کنی غصه بخوری؟
با بغض سر بالا انداختم و گفتم:
نه دیگه گریه نمی کنم
محمد امین به سمت اجاق رفت. در کتری را روی اجاق گذاشت و گفت:
صبر می کنم شیر که درست شد با هم برگردیم اتاق
حاج علی به خاطر تو و دیدن این بچه برای آروم گرفتن دلش میاد این خونه
خوب نیست این طوری پاشی از اتاق بری
اون بنده خدا الان دلش به تو و همین بچه خوشه
به سمتم چرخید و گفت:
اصلا تو برو اتاق پیش حاج علی من خودم براش شیشه درست می کنم میارم اتاق
علیرضا را زیر چادر رنگی ام بردم و پرسیدم:
مگه بلدی شیشه شیر درست کنی؟
محمد امین لبخندی زد و گفت:
تا دلت بخواد برای محمد حسین درست کردم و بلدم
تو برو اتاق من آب که جوش اومد درست می کنم میارم
به ناچار سر تکان دادم از مطبخ بیرون آمدم و به اتاق برگشتم.
سلام آرامی گفتم و کنار حاج علی رفتم و علیرضا را به بغلش دادم.
حاج علی علیرضا را محکم بغل گرفت، بویید و بوسید و قربان صدقه اش رفت.
محمد امین که شیشه شیر به دست به اتاق آمد همه با تعجب بین من و او نگاه چرخاندند و آقاجان پرسید:
مگه این بچه شیرش رو نخورده بود؟ چرا باز شیر درست کردی براش؟
محمد امین شیشه را به دستم داد و گفت:
حالا باز شیر بخوره قوت بگیره رستم دستان بشه مگه بده؟
این بچه این چند وقت پوست و استخون شده
یکم زیاد بخوره جون بگیره گوشتاش بزنه بیرون.
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید سید مهدی سید الحسینی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•